فراموش کردم
رتبه کلی: 1399


درباره من
می آیی ...
می روی ...
و فقط یک سلام ...
و گاهی یک خداحافظی
نه ...
این انصاف نیست ...
من و یک دنیا عشق ....
و تو یک دنیا بی تفاوتی ....
ıllıllı NumberOne ıllıllı (NomberOne )    

دخترک تنها

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۲۴ ساعت 03:46 بازدید کل: 335 بازدید امروز: 188
 

 

 

 

 

دخترک تنها

دختری زیبا بود اسیر پدری عیاشوکه درامدش فروش شبانه دخترش بود

دخترک روزی گریزان از منزل پدری نزد حاکم پناه گرفت.وقصه ی خود باز گو کرد

حاکم دختر را نزد حاکم به امانت سپرد تادر امان باشداما جناب زاهد همان شب اول .................

نیمه شب دختر با تنی نیمه برهنه به جنگل گریخت وچهار پسر مست اورا اطراف کلبه خود یافتند

وپرسیدند بااین وضع ودراین زمان وسرما اینجا چه میکنی!!!!

دختر از ترس حیوانات بیشه و نجات جانش از سرما گفت آیی پدرم آن بود و راهد از خیر حاکم ان چنان بی پناه مانده ام

پسرها باکمی فکر .مکث ودیدن دختر نیمه برهنه اورا گفتند تو به داخل منزل بروو بخواب> مانیز میاییم<

دختر ترسان از اینکه با چهار پسر مست چگونه شب راصبح خواهد کردخوابش برد

صبح که بیدار شد دید بر زیرو برش چهار پوستین برای حفظ ازسرما هستوچهار پسر دربیرون از خانه از سرما مرده اند.

بازگشت بر در دروازه وا صدایی بلند دادزدو گفت:

ازقضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صدشیخ به یک مست فدا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تانگویند که مستان زخدا بی خبرند

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۲۴ - ۰۴:۱۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)