وایسا
پایین نرو
یه چیزی...
من حالم بده..
دلم شورش کرده..بی تابی میکنه...
داره جووون میکنه...
اخه صبح قرار دارم،....
تو بهشت زهرا با همه ی وجودم قرار دارم
اما این مشکله شماها نیست...نمیخوام ناراحتتون کنم...
امشب نیاید...
در جوابه کسی که پیش خودش میگه اگه نمیخوای ناراحتمون کنی مرض داری مینویسی باید بگم کم اوردم
قسم میخورم دارم خفه میشم..
کسی نیست که باهاش حرف بزنم...همه مردن!!!!!همین!
هیچ وقت انقدر به هم نزدیک نبودیم...
همیشه یکی بود یکی نبود،،،...
زل زدیم تو چشای هم..
تا حالا انقدر نزدیک نبودیم...
دستمو که دراز کنم میتونم صورتتو لمس کنم..اروم خم میشم و در گوشت میگم دیگه نریاا...نبودت منو نابود میکنه
لبخند میزنی..
میگم حالا که اینجایی قول بده مال من میشی..زود باش.قول بده
هنوز لبخند رو لبته....این یعنی قبوله؟؟؟
اروم دستمو دراز میکنم که دستتو بگیرم......یه سنگه سرد.....
به عکست نگاه میکنم...لبخند هنوز رو لبته......
تاحالا انقدر از هم دور نبودیم.....
تاحالا فاصلمون یه دنیا نبود.....
سهم من از تو یه نگاهه بی تفاوت بود...اما یه سنگه قبر و یه عکس؟؟؟؟؟
فقط یه چیزه دیگه...
به خاطر من...
به خاطره من نمرده باش.......!!!!!!!!!!!!!
پاشووو.........
دلبری حتی در بهشت زهرا؟؟!!
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
.......................................