احسان پیربرناش در روزنامه قانون نوشت:
معاون وزیر جوانان در گفتوگو با قانون از بیمیلی جوانان به امر خطیر ازدواج خبر داد و از آن بهعنوان بحران جدی دهه نود یاد کرد. هرچند ما پیش از این یکبار ازدواج کردهایم و تمایلی برای تکرار آن نداریم اما گاهی همه چیز به میل آدمی پیش نمیرود. بحران است، میفهمید؟ نمیتوان همینطور دست روی دست گذاشت و شاهد نابودی مملکت بود. چطور در بحران آب ما میتوانیم کمک کنیم، در بحران ازدواج نمیتوانیم؟ اگر تنها 10 درصد از اصراری که برای مشارکت در انصراف از یارانه وجود دارد برای ریشهکن کردن بحران بیمیلی در ازدواج وجود داشته باشد، به شما قول میدهیم علاوه بر ریشهکن شدن بیمیلی فوق، با بحران کیس قصد ازدواجی روبهرو خواهیم شد؛ البته به شرط آنکه پیمانکاری تبلیغات از صداوسیما گرفته شده و به اولین نفری که در خیابان مشاهده کردیم واگذار شود. چون در اینصورت بهطور حتم اثرگذاری بیشتری خواهد داشت.
بیمیلی البته موضوع جدیدی نیست، فقط ظاهرا ذائقه مردم در طول زمان دستخوش تغییراتی شده که با رژیم غذایی مناسب قابل حل است. بارها مشاهده شده افرادی از خوردن بادمجان امتناع میکنند، یا افرادی با خوردن کدو حالی به حالی میشوند. در این موارد معمولا سعی میشود این مواد غذایی را یکجوری به خورد طرف داد که طعمش اذیتش نکند. مثلا ریز ریز میکنند و قاطی یک غذای دیگر به خوردش میدهند یا نمک میزنند و میخورند. یکبار امتحان کنید، حتما خوشتان میآید. ازدواج هم همینجوری است. شاید مقایسهاش با بادمجان خیلی درست نباشد اما فعلا مشکل گوارشی مردم این است. باید ببینیم چی به خورد اینها دادهاند که الان جنس مخالف میبینند، معدهشان اذیت میشود و طلاق می خواهند. یک دلیلش البته میتواند پرخوری بعد از گرسنگی شدید باشد. مثلا افرادی که سالها در قرنطینه و بهصورت تفکیک جنسیتی زندگی کردهاند، یکهو میروند توی یک خانه 40 متری و آنقدر به هم برخورد میکنند که از یکدیگر زده میشوند. خب معلوم است چهار نفر هم که این ماجراها را میشنوند با خود میگویند سی سال همینجوری گذشت، از این به بعد هم یکجوری میگذرد. در چنین اوضاعی قوه مگر برای آدم باقی میماند؟ اصلا آدم در چنین حالتهایی به جنس موافق کشش بیشتری نشان میدهد تا جنس مخالف. کشش است دیگر، آدمیزاد که نیست.
یکی دیگر از نکاتی که دکتر گلزاری در این مصاحبه روی آن تاکید دارد، ترس جوانان از ازدواج است. اتفاقا ما بهعنوان کسی که ازدواج کردهایم میتوانیم شهادت بدهیم اصلا ترس ندارد. یکمقدار اوایلش درد دارد، اما بعد از یک مدت جا باز میکند و دردش میافتد. بهنوعی ازدواج مثل آمپول زدن است؛ در حالی که شما از سوزش ناشی از سرنگ بهخود میپیچید، یک نفر آدم بامزه میآید کنارتان و میگوید: «دیدی درد نداشت؟!» بعد از مدتی شما میفهمید این آدم بامزه و عقدهای چون خودش قبلا این درد را تجربه کرده بوده، دنبال همدرد میگشته و اکنون آرزوی دیگری ندارد. سوال اینجاست که موقعی که مال خودش بود هم همین حرف را میزد؟ از طرفی با علم به همه این سختیها تجربه نشان داده که آمپول زدن باعث میشود برای مدتی حال شما بهتر شود. بهبود کامل بستگی به این دارد که شما دوران نقاهت را چطور بگذرانید!
همه اینها را نوشتیم اما ازدواج، میل ندارم و نمیآم و نمیخورم و این حرفها برنمیدارد. بگویی میل ندارم هم فکر میکنند تعارف میکنی. خانه خاله که نیست، باید بخوری. نمی بینی بحران داریم؟!