فراموش کردم
رتبه کلی: 15


درباره من
به سامانه ی ارتباط با من خوش آمدید . . . . . . . .
در خصوص ارتباط با من : اگه میخوای من رو ببینی عدد 1
اگه میخوای با من دوست شی عدد 2
اگه میخوای منو ادد کنی عدد 3 ا
گه میخوای با من ازدواج کنی عدد4
اگه عاشق منی عدد5
اگه کاری نداری فقط میخوای کامنت بزاری عدد 6
اگه میخوای شمارتو بدی عدد 7
با تشکر




--------_________-----------


اینایی که فکر میکنین من خیلی الافم
اینطور نیس
من یه زندگی بیرون از اینترنت هم دارم
فقط پسوردش یادم رفته...




----------______________-------





ادم خاصی نیستم...


مخاطب خاصی هم ندارم...


فقط حس خاصی دارم...


خودم هستم ...


خود خودم...


بخاطر کسی هم خودمو تغییر نمیدم...


پس راهت را بگیر و برو ...


حوالی ما توقف ممنوع است ...





















هــــی فــــلانی !!!

عــــاشقــــانه های مــــرا به خــــودت نــگیر...

مـــخاطب مــن ،

مـعشوقـــه ایـست کـه

هنـــوز به دنــیا نــیامده اســــت

تـــو کـــه مـــدتــهاست بـــرای مــن از دنــیا رفـــته ای ...
پسر غمگین (PESAREGAMGIN )    

من کالباس دوست دارم زنم نون و ماست

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۲/۲۵ ساعت 20:44 بازدید کل: 394 بازدید امروز: 389
 

من کالباس دوست دارم زنم نون و ماست

طنز و کاریکاتور | من کالباس دوست دارم زنم نون و ماست با یه نگاه عاشقش شدم و بعد رفتم و گرفتمش. حالا اومدیم زیر یه سقف داریم دنبال نقطه های مشترکمون می گردیم.
 

من یک نگاه به مرجان کردم، پس افتادم. بعد رفتم گرفتمش. راحت نبود البته. ما می خواستیم یک سکه مهر کنیم آنها دو هزار تا.

مادرم گفت: خدا یکی، مهر یکی

و مادر مرجان گفت: نه حرف شما، نه حرف ما. 2 هزار تا!

من آن وسط نگاه مرجان می کردم. مادرم گفت: 2 هزار تا معنی نداره خانم!

مادر مرجان گفت: عمر حضرت نوح بوده. شیرین کام باشید. 2 هزار تا.

مادرم گفت: چرا عمرهای کوتاه تری را انتخاب نکرده اید.

و مادر مرجان گفت: عمر هر چه طولانی تر، زندگی زناشویی هم طولانی تر.

خلاصه بحث بالا گرفت و بعد از یک ساعتی چک و چانه قرار بر نصف عمر نوح شد: هزار تا. حالا هم آمده ام با مرجان سر زندگی و دارم هی می گردم دنبال نقاط اشتراک. فعلا هر چه سر و ته مان را تکانده ایم، نقطه ی افتراق ریخته بیرون. از اشتراک خبری نیست. مثلا من چای دوست دارم، مرجان نسکافه. من پتو را می پیچم دورم موقع خواب، مرجان پنجره را باز می گذارد شب چله. من خانه ی پر نور دوست دارم، مرجان کم نور. من دوست دارم پیاده روی بکنیم موقع صحبت، مرجان ایستاده می خواهد. مرجان کوه دوست دارد برویم، من کویر. من برای مسافرت گفتم برویم لاهیجان، مرجان گفت رفسنجان. من می گویم اسب حیوان نجیبی ست، مرجان اعتقاد دارد خر.
من اسم بچه مان را دوست دارم بگذارم ایمان، مرجان می گوید نریمان. یا همین حالا من نون و کالباس هوس کرده ام، مرجان نون و ماست. در واقع ما به این نتیجه رسیده ایم که هر چی آن یکی دوست دارد، این یکی دوست ندارد و هر چی این یکی متنفر است، آن یکی علاقه دارد.

مرجان گفت: چرا تو از من نپرسیدی تو خواستگاری این چیزها رو؟

و من هم به او گفتم: چرا تو از من نپرسیدی تو خواستگاری این چیزها رو؟

بعد پشت هم این سوال را انقدر تکرار کردیم از هم که حوصله مان سر رفت و فک مان درد گرفت.

گفتم: به جای این حرف ها بیا بگردیم دنبال نقاط اشتراک مون.

و یکی دو ساعتی فکر کردیم. بعد یک دفعه انگار چیزی پیدا کرده باشم پرسیدم: تو هم دوست نداری یکی زنجیر بندازه گردنت خفه ت کنه از پشت؟

گفت: ندارم.

و ذوق کردیم. اولین نقطه ی اشتراک مان این بود. دومی را هم مرجان پیدا کرد. پرسید: اگه یکی از بالای برج میلاد هلت بده پایین بدت میاد؟

خوشحالی کردم گفتم: آره. بدم میاد!

اگر همینطور پیش برویم تا صبح یک عالم دیگر هم پیدا می کنیم. خدا را شکر.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۲/۲۵ - ۲۰:۴۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)