چقدر سخته آدم فقط خودش باشه و دنیای خودش...
چقدر سخته کسی معنی نگاه خستت رو نفهمه...
چقدر سخته به همه لبخند بزنی و توی دلت یه دنیا غم باشه...
چقدر سخته دلت گرفته باشه و یه بغض تو گلوت داشته باشی، اما مجبور باشی بخندی...
چقدر سخته دلتنگ باشی، اما مجبور باشی دلتنگیات رو سرکوب کنی واسه وجود نازنینش...
چقدر سخته وقتی همه میخندن، ناگهان با یه جمله دلت بگیره و آروم آروم تو دلت اشک بریزی و بشکنی...
چقدر سخته دلت هوای تنها نفست رو داشته باشه، اما این موقعیت لعنتی نزاره یه دل سیر درد و دل کنی باهاش...
چقدر سخته موضوعی که دلت رو به آتیش میکشه رو بشنوی و مجبور بشی بالاجبار لبخند بزنی و بگی مهم نیست...
چقدر سخته از بعضیا ناراحت باشی و دلت رنجیده باشه، ولی هیچی نگی و همه چیز رو بریزی تو خودت...
چقدر سخته این همه آدم اطرافت باشن ولی دلت فقط و فقط عشقشو بخواد...
چقدر سخته عاشق یکی باشی در حد مرگ، اما مجبور بشی دوریش رو تحمل کنی...
چقدر سخته که میبینی بهت لبخند میزنن، اما مطمئنی که از تو بدشون میاد...
چقدر سخته هزار تا حرف بشنوی و مجبور باشی نشنیده بگیری...
چقدر سخته حرفای اطرافیانت که مثل نیش تو قلبت فرو میکنن بشنوی و دم نزنی...
چقدر سخته تو جمع دوست و آشنا مجبوری غریب باشی...
چقدر سخته به اندازه بزرگی خود خدا دلت بخواد فریاد بزنی، ولی هیچ جایی نباشه که بشه این کار رو کرد..