همیشه میگفت بویِ موهات زندگی رو یاده آدم میارِه .بو میکشید میگفت "آخ زندگی کجا بودی تا حالا؟ "
میخندیدَم میگفتم "مو مگِه بو دارِه آخه؟ "
میگفت "درک نِمیکنی کِه این چیزا رو. موهایِ خودتو بو نَکشیدی که بفهمی چی میگم. کسی غیر از منم حق ندارِه بو کُنه که بگه موهات بو زندگی میدِه یا نِمیده. " آخه دوسَم داشت غیرتی بود مَثلا.
موهامو میوردَم جلو بو میکردم و میگفتم "نیگا کُن دارم بو میکنَم ولی بو نمیدِه بخدا. "
میگفت "دیوونه اینجوری که معلومِه نمیفَهمی .. باید جایِ من باشی تا بفَهمی. باید زندگیتو یه جایی گُم کرده باشی که الان تازه بفهمی اونی که تو گُم کردی زندگی نَبوده. زندگیِه اصلی لایِ موهایِ تو پنهون شدِه بوده. زیره پِلکات. میونِ خندههات .بعدم بیای دستتو بکنی تو موهایِ خودت و چشاتو ببندی، آی بو کُنی آی عِشق کنی آی زندِگی کنی. بازم میخَندیدم میگفتم "دیوونهای دیگه. چیکارِت کنم! "
چند ماهه بعد بود. شاید دو سِه ماه بعد. نمیدونم موهام دیگه بو نمیدادن یا بوی موهای یکی دیگه چیزایِ بهتری رو یادِش انداخته بود که یادِش رفت زندگیشُو .. رفت دیگه ..
یادِش رفت همه چی رو. یادِش رفت چی رو زیرِه پِلکام دیده بود چی رو میونِ خندِههام فهمیدِه بود.
موهام دیگه بدردَم نمیخوردَن.
خیلیَم بد نبود .
همه میگفتن مویِ کوتاه بهِم خیلی میاد ..
خودمَم همین فکرو میکردم. جلویِ آیینه که میرفتَم زیباییمُو دو چندان کردِه بود. شایدَم سِه چندان ... !
آخه جایِ خالیه دستاش رو موهام چهرَمو چند سال پیرتر نِشون میداد ..
نِمیدونم ..
شاید بیست سی سال ..
ولی آخِه
فقط دو سِه ماه بود رفتِه بود .. " فقط دو سه ماه " ..!