فراموش کردم
رتبه کلی: 593


درباره من
قبل از این که بخوای در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن از خیابونا، کوها و دشت هایی گذر کن که من کردم اشکایی رو بریز که من ریختم دردا و خوشی های من رو تجربه کن سال هایی رو بگذرون که من گذروندم روی سنگایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً تو همون راه سخت قدم بزن همونطور که من انجام دادم بعد ، اون زمان می تونی در مورد من قضاوت کنی .
صرفا جهت اطلاع
_Bibak___boy (Pourya-behdad )    

داستانی اموزنده نخونی ضرر کردیا

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۱/۱۰ ساعت 18:23 بازدید کل: 275 بازدید امروز: 161
 

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا
بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر".

طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".
ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟

پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".

نکته:
در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهیم یافت و یا راهی‌ خواهیم ساخت


b in pesare faqat bayad goft damet like

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۱/۱۰ - ۱۸:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)