قلب من اسیر است در سیاهچاله های فضا ی عاشقی
تلاش نکن
تو نمیتوانی ببینی ان جا را
درد من دیداری نیست
باید هم نفس تمام لحظه های من شوی
تا حال مرا در اوجی که پرشده است از دلتنگی های غریبانه ام بفهمی
ان هنگام که قلب مرا محکم تر از قبل فشار می دهد خاطرات افسانه ی عاشقی
دوست ندارم توصیف عشق را با قلم این ساخته ی دست بشر بر روی کاغذ این شی فناپذیر بیاورم
چون تجربه ی آن را همگان برتر از خواندن نوشته های من می دانند
اری برای همین سکوت کرده ام
و مهر خاموشی بر دهان و ذهنم زده ام |