روزی دو رفیق یه دختر رومیخواستند
هرکدوم جداگونه بی خبرازهم به خواستگاری دختره میرند.پ
دختره به اولی میگه باید بالای کوه آتشی روشن کنی که تاصبح خاموش نشه.
به دومی میگه نباد بذاری آتیش روشن بمونه.
اولی آتیش رو روشن میکنه ودومی میره تاآتیش روخاموش کنه وقتی میرسه میبینه دوستش هست .
بدون اینکه ماجر... تاریخ درج: ۹۲/۰۶/۲۴ - ۲۳:۰۷( 0 نظر , 163
بازدید )