مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود.
دختر 4 ساله اش سنگی برداشته بود و بدنه ماشین را خراش می داد.
وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت واز روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد
غافل از اینکه با اچار در دستش این ضربات را وارد می کرد.
در بیمارستان دخترک بیچاره شکستگی های معتدد انگشتانش را از دست داد.
وقتی دختر پدرش را دید با چشمانی دردناک از او پرسید پدر انگشتانم کی رشد می کنند؟؟؟؟؟
پدر خیلی ناراحت شده بود وحرفی نمی زد.
وقتی از بیمارستان خارج شد رفت به سمت ماشینش و چندین بار به ان لگد زد.
حالش خیلی بد بود نشست و به خراش های روی ماشین نگاه کرد.
******دختر نوشته بود:((دوستت دارم بابا جون.))******
(به خاطر داشته باشید که عصبانیت و عشق حدو مرزی ندارند.)
همیشه به خاطر داشته باشید که وسایل زندگی را باید استفاده کرد و مردم را باید دوست داشت و به انان عشق ورزید.
اما مشکل جهان امروز این است که مردم استفاده میشوند و وسایل و چیزها دوست داشتنی میشوند