فراموش کردم
رتبه کلی: 2791


درباره من
تورکمنچای اوشاقیام
.
.
.
.


............................................
چه رسم جالبی است
محبت رامیگذارند پای احتیاجت
صداقت رامیگذارند پای سادگیت
سکوت رامیگذارند پای نفهمیت
نگرانیت رامیگذارند پای تنهاییت
وفاداریت رامیگذارن پای بی کسیت
.
.
.
وآنقد تکرار میکنند که خودت باورت میشه که تنها و بیکس و نفهم و................هستی
.
.
.
قانون و شجره نامه ی اینجا

ورود اطفال ممنوع



ورود بیماران فاقد چربی ممنوع


ورود سگ و گربه ممنوع


کشیدن دوخانیات سه خانیات ممنوع

توجه این مکان مجهز به دوربین مداربسته میباشد


لطفا میاین تو سیگارتون را خاموش کنید


چرت زدن ممنوع چون اینجا خونه خاله نیست



لطفا میخ واینستید چون چکش ندارم


نظر که میدین خواهشا خیلی توپ و باحال باشه


حتی شما دوست عزیز
فرشید بخشی ترکمانی (RAHGOZARTANHA )    

حکایت بهلول وآب انگور

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۱/۲۳ ساعت 22:18 بازدید کل: 140 بازدید امروز: 140
 
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا
حرام است؟
بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم!
این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم
تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۱/۲۳ - ۲۲:۱۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)