هیچ گاه
برای دیدارت
زمان تعیین نمیکنم…
شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند
•
وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
•
حافظه ی آدم های غمگین قویست
می دانند کجای آن روز
مُرده اند
•
همیشه با من قایم موشک بازی می کردی،
تو می بردی !
و من !
پیدایت نمی کردم
“همیشه عاشق باختن به تو بودم”
•
دلم غریبانه بهانه اش را می گیرد
دلتنگ سیب سرخی است که
همسفر هر روز و هر لحظه اش بود
•
زمان همیشه حسادت خود را به من نشان داده
وقتی که در کنارم بودی دقایق سریعتر میگذشتند
و در نبودنت هر ثانیه برایم روزی گذشت
•
مرد اگر عاشق شود
دشوار خوابش می برد
مثل بیماری که بلاجبار خوابش می برد
•
زندگی ام به چشمانت گیر کرد
و نخ کش شد …
•
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم
•
خصلت فردا…
دیر بودن آنست…
همین امروز…
باید دوستت بدارم …
•
کاش می دانستم بعد از مرگم
اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود
و آخرین سیاه پوش که مرا به فراموشی می سپارد
چه کسی خواهد بود…
تا قبل از مرگم ، جانم را فدایش کنم
•
وقتی کسی توانایی گند زدن به اعصابتون رو داره
بدونید که متاسفانه دوستش دارید …
•
گاهی عکس ها دعوت نامه ای می شوند
برای سفری خیالی به آرزوهایت ، نداشته هایت
به سرزمینی بین آنچه که هستی
و
آنچه که بودی …
به سرزمین سادگی ها…
•
در سختی ها
” صــبـــر “
اوج احترام به حکمت خداوند است
•
نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
Ashkan Hiden