ای یار با محبت امشب بگو کجائی ؟
مهرت به دل نشسته تا کی غم جدائی ؟
دیده به راه بستم دیوار دل شکستم
بازآ طبیب جانان بر زخم دل دوائی
رخسار تو ندیدم تعریف تو شنیدم
در این جهان هستی گویند چه با وفائی
با اشک شمع سوزان بر بام دل نوشتم
ای نو بهار هستی دیدار کی می آئی؟
مویم سفید گشته از بس شدم هراسان
من زیر خاک آرام گیرم تو هم نیائی.
======================
در نمــــــازم خــــــم ابروی تو با یاد آمد
حـــالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عـاشقی و کــــار به بنیــــاد آمد
بوی بهبود ز اوضـــاع جهـــان میشـــنوم
شـــادی آورد گـل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنــــر از بخت شکـــایت منما
حجلــــة حســــن بیارای که داماد آمد
دلفریبـــــان نبـــــاتی همه زیـــــور بستند
دلبــرمــــاست که با حسن خداداد آمد
زیر بارنــــد درخــــتان کــــه تعلـق دارند
ای خـــوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطـــرب از گفـــته حافظ غزلی نغز بخوان
تـــا بگـویم کـــــه زعهد طربم یاد آمد