روزی مرد ساده ای به دنبال خر گمشده خود میگشت که به محفلی وارد شد که حکیم در نزد مریدان همی لب بر سخن میگسترانید .
مرد ساده نزد جکیم رفتندی و از جکیم پرسیتندی یا جکیم از مریدانت بپرس که آیا کسی خر من را ندیده است؟
جکیم فرمودندی: آیا در میان شما مریدان کسی هست که عاشق نشده باشد؟
شخصی بنالید آری من، من تا به حال عاشق نگشته ام!
جکیم رو به جمله مریدان نمودندی و فرمودندی : ای مردک اینان همه خر ند ، هر
کدام را که خواهی ببر بجز آن یکی...!!
مریدان با تعجب و ماتم به جکیم مینگریستند که جکیم فرمودنی:
در این دوره و زمانه مگر مغز خر خورده باشید که عاشق شوید که همه عشق ها باد
فنا است!
پس جمله مریدان فغان نمودند، خشتک ها دریدند و نعره ها سر دادند به نیکی!