1-"یک هفته از 21 آذر گذشت، رفتیم مدرسه. دیدم نام مدرسه را که 21 آذر مدرسه سی بود دوباره 15 بهمن کرده اند، مدیر جدیدی آمده بود، بچه ها می گفتند آقای رفعتی را گرفته اند، مدیر مدرسه در جلو صف به فارسی گفت: «بچه ها پیشه وری فرار کرد متجاسرین شکست خوردند و غائله تمام شد. پیشه وری رفت و زبانش را هم با خود برد! اکنون با هم می رویم تا مانده آثارش را نابود کنیم.» به صف شدیم و از کوچه تنگ، که به کوچه میرزا حسین واعظ مشهور بود، گذشتیم. توی میدان گذر لیلاوا، آتش شعله می کشید، بچه های دیگر مدارس هم آمده بودند، یک یک کتاب ها را انداختیم تو آتش، مدیر جدیدمان به هر بچه ای که کتابش را تو شعله می انداخت، یک شیرینی می داد. مدیران مدارس مواظب بودند که کسی کتابش را پنهان نکند. حتما آن را بیندازد تو آتش، من هم کتاب هایم را انداختم تو آتش. آن روز بعد از مراسم "کتاب سوزان" مدرسه را تعطیل کردند. گفتند بروید خانه تان، فردا بیایید.
پدر تو خانه ناراحت بود می گفت: «آخر کتاب چه تقصیری داشت.» ... پدر می گفت: «روزنامه ای زبان ما را به مسخره گرفته، زبان ترکی را زبان پیشه وری و زبان همسایه نام نهاده، آخر زبان چه ربطی به پیشه وری داشت، به همسایه داشت، مگر نسل به نسل با این زبان حرف نزده ایم؟...»
مادر گفت: «اینها خیال کرده اند که تو ایران حتی تو دنیا فقط یک زبان هست. اگر به فرانسه هم بروند آن جا هم، تابلوها را به مسخره خواهند گرفت.» پدر خندید و گفت: «خانم مثل همیشه باز هم گل گفتی، حرف حساب زدی»"
نقل از: کتاب "برادرم صمد بهرنگی، روایت زندگی و مرگ او"؛ اسد بهرنگی؛ نشر بهرنگی؛ تبریز1378؛ صفحه 61
2- "امروز ساعت 11 و نیم قبل از ظهر از طرف دانش آموزان و دانشجویان شهر تبریز در میدان مقابل شهرداری جشنی با حضور عده ای بسیاری از اهالی شهر و مخبرین مطبوعات پایتخت و افسران ارتش و مامورین دولت برپا گردید و قبلا در وسط میدان آتش بزرگی افروخته بودند و مقدار زیادی کتب کلاسیک ترکی را که فرقه ننگین دمکرات چاپ کرده و به زور می خواستند به کودکان تدریس نمایند. در میان کف زدن و هورای حضار و فریادهای زنده باد اعلیحضرت شاهنشاه محبوب ما و پاینده باد جناب اشرف قوام السلطنه و محو باد دشمنان آذربایجان و نابود باد خائنین ایران، تمام کتابها را در آتش ریختند."
نقل از: روزنامه آتش، چهارشنبه 27 آذر 1325
----------
دو گزارش متفاوت از مراسم کتابسوزان 26 آذر 1325 آذربایجان را ملاحظه نمودید. گزارش اول از نگاه دانش آموزی که علیرغم میل خود مجبور به شرکت در این نمایش ضد فرهنگی می شود.
اما گزارش دوم جای بحث بیشتری دارد. گزارش خبرنگار روزنامه آتش؛ شاید این اولین کتابسوزان تاریخ باشد که در حضور خبرنگاران انجام شده، آنها که خود را اهل قلم می دانند و متعهدند که جز حقیقت را نگویند.
این عمل آتش زدن کتابها آنقدر شنیع و عمل زشتی بوده که بسیاری از آزادیخواهان جهان این عمل را باور نمی کردند و فکر می کردند که این یک عمل تبلیغاتی از طرف هواداران حکومت ملی آذربایجان است. چرا که، در ذهن و باور آنها نمی گنجید که ارتش در حضور خبرنگاران به این عمل ننگین دست بزند و خبرنگاران هم این عمل را محکوم نکنند.
یکی از نکات حیرت آور در باره کتاب سوزی فوق و کلا جنایات انجام شده حین و پس از جنگ با حکومت ملی آذربایجان در سال 1325، بایکوت و سکوتی است که در این باره وجود دارد. تاکنون در باره این رویداد به تفصیل و دقت سخن گفته نشده است. کلا و بنا به قاعده ای عمومی، نخبگان فرهنگی فارسی که همیشه از کتابسوزان واقعی و یا فرضی عربها در ایران انتقاد می نمایند، هرگز اشاره ای به کتاب سوزان شاهنشاهی در آذربایجان نمی کنند. افزون بر آن، سوزاندن کتابهای ترکی توسط نیروهای دولتی و ارتش ایران در آذربایجان، نه در آن هنگام و نه تا به امروز با کوچکترین اعتراضی از سوی کتابداران و کارمندان کتابخانهها و روشنفکران و ادبا و اهل قلم فارسی مواجه نشده است. حتی در بسیاری از موارد از حمایت ضمنی و آشکار آنها نیز برخوردار گردیده است.
--------
در میان سکوت وحشتناک مدعیان روشنفکری فقط صدای صمد وورغون شاعر شمال آذربایجان است که سکوت را می شکند و با سرودن شعر "یاندیریلان کیتابلار" و خواندن آن در کنفرانس صلح پاریس 1952 در خطابه اش فریاد مظلومیت آذربایجان و "فرهنگ تبعیدی اش"* را به سراسر جهان می رساند.
یاندیریلان کیتابلار
صمد وورغون
جللاد! سنین قالاق- قالاق یاندیردیغین کیتابلار
مین کمالین شؤهرتیدیر، مین اورهیین آرزیسی….
بیز کؤچهریک بو دونیادان، اونلار قالیر یادیگار؛
هر ورقه نقش اولونموش نئچه اینسان دویغوسو،
مین کمالین شؤهرتیدیر، مین اورهیین آرزیسی….
×××
یاندیردیغین او کیتابلار آلوولانیر….یاخشی باخ!
او آلوولار شعله چکیب شفق سالیر ظولمته…..
شاعیرلرین نجیب روحو مزاریندان قالخاراق
آلقیش دئییر عشقی بؤیوک، بیر قهرمان میللته؛
او آلوولار شعله چکیب شفق سالیر ظولمته….
×××
جللاد! منیم دیلیمده دیر بایاتیلار، قوشمالار،
دئ، اونلاری هئچ دویدومو سنین او داش اورهیین؟
هر گرایلی پردهسینده مین آنانین قلبی وار….
هر شیکستم ائولادیدیر بیر مقدس دیلهیین،
دئ اونلاری هئچ دویدومو سنین او داش اورهیین؟
×××
سؤیله سنمی خور باخیرسان منیم شعیر دیلیمه؟
قوجا شرقین شؤهرتیدیر فضولینین غزلی!
سنمی ”ترک خر“ دئییرسن اولوسوما، ائلیمه؟
داهیلره سود وئرمیشدیر آذربایجان گؤزهلی….
قوجا شرقین شؤهرتیدیر فضولینین غزلی!
×××
جللاد! یانیب اود اولسا دا، کوله دؤنمز آرزیلار،
طبیعتین آنا قلبی قول دوغمامیش اینسانی!
هر اورهیین اؤز دونیاسی بیر سعادت آرزیلار،
قانلار ایله یازیلمیشدیر هر آزادلیق دستانی….
طبیعتین آنا قلبی قول دوغمامیش اینسانی!
×××
ازل باشدان دوشمنیمدیر اوزو موردار قارانلیق…..
هر تورپاغین اؤز عشقی وار، هر میللتین اؤز آدی.
کاییناتا دگیشمهرم شؤهرتیمی بیر آنلیق،
منم اودلار اؤلکهسینین گونش دونلو ائولادی!
هر تورپاغین اؤز عشقی وار، هر میللتین اؤز آدی!
×××
نه دیر او دار آغاجلاری، دئ کیملردیر آسیلان؟
اویونجاقمی گلیر سنه وطنیمین حاق سسی؟
دایان!….دایان!….اویاق گزیر هر اورهکده بیر آسلان،
بوغازیندان یاپیشاجاق اونون قادیر پنجه سی؛
اویونجاقمی گلیر سنه وطنیمین حاق سسی؟
×××
جللاد! سنمی، دئ قیریرسان فداییلر نسلینی؟
میللتیمین صاف قانیدیر قورد کیمی ایچدیگین قان!
زامان گلیر…من دویورام اونون آیاق سسینی
شهیدلرین قییام روحو یاپیشاجاق یاخاندان؛
میللتیمین صاف قانیدیر قورد کیمی ایچدییین قان!…..
×××
بیر ورقله تاریخلری، اوتان منیم قارشیمدا،
آنام تومریس کسمهدیمی کیخسرووون باشینی؟
کوراوغلونون، ستارخانین چلنگی وار باشیمدا،
نسیللریم قویمایاجاق داش اوستونده داشینی؛
آنام تومریس کسمهدیمی کیخسرووون باشینی؟
×××
سور آتینی، دؤرد نالا چاپ! مئیدان سنیندیر ….آنجاق،
من گؤرورم آل گئیینیب گلن باهار فصلینی….
قوجا شرقین گونشیدیر یاراندیغیم بو تورپاق،
من یئتیردیم آل بایراقلی اینقیلابلار نسلینی؛
من گؤرورم آل گئیینیب گلن باهار فصلینی! 1947
------------
* عبارت فرهنگ تبعیدی را از مقاله صمد بهرنگی و افسانه عوام جلال آل احمد گرفته ام که به مناسبت مرگ ناباورانه صمد در آراز نگاشته است. جلال در این مقاله می نویسد: "یعنی که صمد مرد؟ که ما برایش آن همه آرزوها در سر میپختیم؟ این زبان روستای آذربایجان ـ این وجدان بیدار یک فرهنگ تبعیدی ـ این همپالکی تازه به راه افتاده «هانس اندرسن» ـ این معلم سیار که از لای سطور «حیدر بابایه سلام» پا در راه گذاشته بود و به «ساوالان» و «خالخال» میگریخت؟ آخر نکند سر به نیستش کردهاند؟"