به نام خداوند بخشنده ی مهربان
24 خردادماه گذشت و حماسه ای سیاسی رقم خورد و فرمایش رهبرم در دقایق اول سال نو با همت مردم در 24 خرداد به ثمر نشست .حماسه ای که چندین میلیون ایرانی از یک نوجوان رای اولی تا یک پیرمرد و پیرزن عصا بدست و لرزان پای صندوق های رای آمدند و ما هستیم تا ایران بماند سر دادند با هزاران امید و آرزو و خواسته از رئیس جمهوری که آن نام آن را روی برگه ی رای می نوشتند و داخل صندوق می انداختند .
از ساعت 6 صبح روز 24 خرداد پای صندوق رای بودم در روستایی در همین حوالی که مردمانش بی ریا و صاف و صادق بودند ...
می آمدند و رای می نوشتند و خسته نباشید می گفتند و می رفتند . آنها موقع انداختن رای داخل صندوق ذکر خدا یا نام ائمه ی معصومین را بر لب جاری میکردند ... یا الله ... یا فاطمه ی زهرا .... یا علی ... یا حضرت رسول ...
و بعد آن می گفتند : حالا ببینیم این یکی میخواد چیکار کنه ! یعنی وضعمون بهتر میشه؟ یا روز بروز خراب تر میشه !
یکی از میان جمعیت گفت : میخوای بیاد یارانتو بیشتر کنه ؟
پیر مرد گفت : نه بابا یارانه رو میخوام چیکار؟ میخوام ارزونی رو بیاره ! یارانه بده ولی همه چی گرون باشه چه فایده؟
و بعد آرام آرام شعبه ی اخذ رای را ترک کرد .
می نوشتیم و انگشت میزدند بر صفحه ی سفید ...
خیره بر دستانشان بودم ...
دستانشان همگی شبیه هم بود شاید با اندکی ترک و پینه کم و بیش ! ولی همگی بوی زحمت و رنج می داد ...
یکی از نبود گازوئیل و یکی از نبود کود و یکی از عدم رسیدگی و دیگری از مشکلات دیگر می گفت با صدای بلند ...
سکوت کردیم و گوش میدادیم و حرفی نداشتیم چون او مارا با مقصر اصلی اشتباه گرفته بود و درد دل میکرد ! شاید اگر کسی بود که به حرف های او گوش دهد دلش تا این حد پر نمی شد ! ولی ما فقط گوش دادیم به حرفهای صادقانه و به حق او تا اینکه گفت : بیاین اینم رای ! و بعد رفت ...
حوالی ظهر بود و گرمای بیرون خرما را می پخت ... شعبه ی اخذ رای نسبتا خلوت شد و فقط چند نفر زن آمدند
تا رای بدهند و یکی پرسید تا ساعت چند رای گیری خواهد بود ؟ آخه همسرمون رفته سر مزرعه کار کنه !
با خودم تصور میکردم مردهایشان لنگ ظهر در خانه هستند ولی کمی سخت تر از شرایط شهری و نه زیر کولر گازی لم داده روی مبل راحت !
با خود گفتم یعنی می شود رئیس جمهور آینده مان مشکلات روستاها و شهرهای ایرانمان را رفع کند؟
می شود جوانی علاف در کنار خیابان نباشد و سیگار نکشد و دم و بازدمش بوی قلیان و دوسیب و دخانیات ندهد؟ آیا می شود جوانان وطنم شیشه و کراک و حشیش را نشناسند و مثل نخود و کشمش در دستانشان نباشد؟ آیا می شود تفریحگاهها و پارک ها و ورزش و هزاران سرگرمی دیگر جای مراکز ترک اعتیاد را بگیرد و شاهد پر شدن این مراکز نباشیم؟
آیا می شود به قدری مردم سرگرم تلاش و کسب روزی باشند و محتاج لقمه نانی نباشند تا از سر ناچاری شیطان بر آنها غلبه نکند و در خلوت بر جان و مال و ناموس همنوع خود تجاوز نکنند؟ زورگیری نکنند ، تهدید و ارعاب نکنند و بانگ نیروی انتظامی را نشنویم که مراقب کوچه های خلوت باشید تا پولتان را ندزدند ؟
می شود روزی بدون پارتی و سفارش و زنگ و تلفن و بله ردیفه بفرست بیاد و بهش بگو که فلانی فرستاده کسی وارد چرخه ی کار شود ؟ از سر لیاقت و توانایی و استعداد ؟ می شود؟
می شود به جای آمارهای غلط که همگی دم از دروغ زده می شود که همه چیز بر وقف مراد است و نه گرانی و نه بیکاری و وضعمان از ممالک دیگر به مراتب بهتر است؟
می شود من الان مایحتاجم را به قیمت دقایقی قبل خریداری کنم؟ و دقایقی بعد به قیمت الان؟ یعنی ممکن است که بشود؟
دم از ازدواج و افزایش جمعیت زده می شود و بزایید و تربیت کنید و ... ! سوالی دارم از کسی که چشمهایش را بر حقایق بسته ! تو کز محنت دیگران بی غمی و اسمت را نهادی آدمی ! جواب سوالاتم را بده که با کدام کار ازدواج کنیم؟ با کدام درآمد ؟ با کدام امید و آرزو؟ ما جرات خواستگاری نداریم چون می دانیم شرمنده ی سفره ی زن و بچه شدن چه طعم تلخی دارد . می دانیم که زندگی با هوا نمی چرخد و هزاران نیاز هست و باید تامین شود .
نه پسران جوان مملکت ما نالایق هستند و نه دخترانمان ! سن ازدواجشان گذشته است و شما که دم از دین و خدا و انسانیت و عدالت میزنید شرمنده ی همه ی اینها هستید چون بی لیاقتی شما باعث این اتفاقات شده است .
خانواده ی پسر ، عروس بیاورد و سربار خودش کند؟خانواده ای که خود در نیازهای اولیه خود درمانده است! این اصول زندگیست؟ این رسم اداره ی کشور است؟ خانواده ی دختر از سر ناچاری که نمی تواند هزینه ی جهیزیه ی دخترش را تامین کند و درها را به روی همه ی خواستگاران بسته و بهانه های بنی اسرائیلی سر راه خانواده ی پسر می گذارد و دختر تا سن سی سالگی آرزوی همسر شدن و مادر شدن و خوشبختی در دلش می ماند!
از زاد و ولد نگویید چون نمیخواهیم روح بی گناهی را اسیر این رنجی کنیم که خودمان در آن غوطه ور هستیم . لااقل ما دلمان به حال آنکه نیامده می سوزد !
آقایان مسئول و مخصوصا جناب آقای روحانی رئیس جمهور محترمی که هم اینک انتخاب شده اید تا اوضاع را تغییر دهید ! به گوش و به هوش باشید که مردم نجیب ایران اسلامی در فشار سختی هستند به سان ماهی هستند که آب را از آن گرفته اند . نه کسبی و نه درآمدی و نه امید به ماندنی ! چاره ای بیندیشید .
شما که مردم به شما اعتماد کردند رفاه و آسایش و امید را به ایران بازگزدانید . ادب و احترام و ادبیات مناسب در بین مسئولین را بازگردانید و اختلافات را حذف کنید تا کشورمان رو به سمت خوبیها رود و هیچگاه از تعهد و و شعارهای خود عقب ننشینید و صادقانه کار کنید چون لیاقت این ملت نجیب چیزی جز صداقت و راستی نیست .
دشمن به قدر کافی داریم و دشمن تراشی نکنید و مصالح کشور و مردم را در گفتگوهای بین المللی لحاظ کنید نه بحث هایی که نتیجه ی آن فقط تهدید و تحریم و فشار بر مردم و فرار سرمایه های اقتصادی و افراد توانمند و با استعداد .
مردم حماسه ی سیاسی آفریدند و اینک نوبت شماست که فرمان رهبر معظم انقلاب که همان حماسه ی اقتصادی است را رقم بزنید .
با مرفهین بی درد و با افراطیها حرفی ندارم و آنها چشم و دلهایشان بر حقیقت مهر و موم شده و صمٌ بُکم شده اند و وقتی از مشکلات واضح و روشن بمانند روز می گوییم ما را ضد ولایت و ضد دین و ضد ارزشها میخوانند و شکم پرست و دنیاطلب خطابمان می کنند! آیا انسان زیستن و آسایش و رفاه ضد دین است؟ آیا درخواست حداقل های زندگی آن هم به حق ، ضد ولایت است؟ همگی میدانیم که این حرفهای شما فقط بهانه ای است تا بتوانید چهره ی زشت خود را در پشت سیمای زیبا و پاک و باارزش دین و ولایت پنهان کنید و بر رنج مردم قهقه بزنید .
ایران من ، رهبر من ، اسلام من ، در هر شرایطی مردانه برایت جانم را فدا می کنم و بدان دوستت دارم و سرافرازی و عزت تو همان عزت من است و نگهدار و نگهبان شما خدایی هست که حافظ و نگهبان پاکیهاست ...
متن و تصاویر
رضا امامی