درباره من

قصه ی من از همون اول شب اغاز شد .



یه مرد تنها با یه فانوس شکسته در میان صدای سهمگین وزش طوفان



در همون شبی که بارش نم نم باران با بی رحمی صورتش را

سرخ می کرد



همون بارانی که منتش را می کشیدم تا اشکهایم را پنهان کند



همه فقط نگاه می کنن

کسی بران نیست که بپرسد .

چرا سفر ؟ چرا گوچ ؟ چرا تنها ؟



و چرا چرا .....  

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۰۳ ساعت 23:21

کاربران آنلاین (1)

PARYAARANG