فراموش کردم
رتبه کلی: 3362


درباره من
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهمن 20 (SARMASTAN )    

فقط ببین هیچی نگو................!حالا دیدی مشکل تو بازپیش اینامشکل نیست!

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۱۷ ساعت 10:32 بازدید کل: 365 بازدید امروز: 120
 

 

 

پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...
ديروز زيادي شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بيدار شود ...!

زنده یاد حسين پناهي
دلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي  بلد نيست شماره اش را بگيره.
  
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
 
 


 
 
 
 
 
 

 
همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند
آقای ۳۰۰۰ میلیارد  ، لااقل سهم این کودک را نمی بردی...
خیابان خوابها
 دستهارا باز در شبـــهای ســـرد       هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
 
 
 
نازنین!  
ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو
دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟
دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند....
 
 
   کودکی با پای برهنه بر روی برفها  
 
 ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
 
 نگاه می کرد زنی... در حال عبور او
 
 را دید، او را به داخل فروشگاه برد و 
 
 برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
 مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
  ببخشید خانم شما خدا هستید؟
 زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
 
 یکی از بنده های خدا هستم.
 کودک گفت:
 
می دانستم با او نسبتی داری!!!
 
 
              
 
 
 
 
  انسان های بزرگ دو دل دارند :
 دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که
 می خندد و   آشکار است ...
 < پروفسور محمود حسابی >
 
 
 
 
 
!
 
 
 
قند خون مادر بالاست
دلش اما هميشه  شور  مي زند براي ما

اشک‌هاي مادر , ...
مرواريد شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد
دستانش را نوازش مي کنم
داستاني دارد دستانش
 
 
داستان کوتاه
 
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند

عرق شرم ...
بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
 
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
 
 
 !!         

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۱۸ - ۱۰:۲۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)