خسته شدم از غم
کــــــــــــــــاش خوابتـــــــــــــــــــــ
کمی مـــــــــــــــــرا می دید
آسمان را که نگاه می کنی ...
نبضِ باران را ...
در تپشِ قلبِ کبود ابرها ... می شنوی
بارانی شو !
" او " می شنود !!
خدایا ! مرا تنها مگذار که مبادا نگاهم به نگاه بنده ای
از" جنس خاک"
محتاج شود ....!!
به یک دیگر دروغ نگویید
آدم است
دل می بندد
باور کنید
لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام ....
برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …
آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی
همه مـــــــــرا با خنده های با صدای بلند می شناسند
این بیچاره بالش بــــــــــــا گریه های بی صدا
دســتـــــــ نزن به صورتم
می ترسم بیوفتد نقابــــــــ خندانی ام
که بر چهره دارم
و بعد سیل اشکــــــ هایم
تو را بـــــــا خود ببرد
و بــــــــاز من بمـــــانم تنهای تنها
در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش كرد و
كوچــــــه سراسر میشود از وداعی عاشقانــــه...