
چه کلامی را بر زبان بیاورم، که
گویای احساسم باشد، نمی دانم.
کلامی از دُرّ نسفته
که از گل آذین سینه ام
در قلب نیلوفری جان گرفته است؟
یا
کلامی از شبنم یخ زده
بر گونه های سرخگون آلاله که
با کمند خورشید در نگین زرفام
پگاه خفته است؟
چه کلامی را بر زبان بیاورم، که
گویای احساسم باشد، نمی دانم.
کلامی از زبان رُز کبود (سیاه) نیل بسپوزم؟
از هفت خوان رستم تا اهرام ثلاثه گذر کنم؟
با ظرافت اسرار ربوده در گنجینه قلبم
دوباره از ظلمت مصری به مارلیک گیلان که
برد گوی از دیوار چین،
با ترنم ناقوس کاروان کویر در گوشهایم
سیر و سفر کنم؟
یا از آنجا
به زردشت اهورائی همانند آهو برمم؟
در ختن بوی مشک عطرآگین را
به ظرافت اسرار رز نیل بدمم
و بار دیگر پا به البرزستان بنهم؟
چه کلامی را بر زبان بیاورم، که
گویای احساسم باشد، نمی دانم.
چو گلی بی زبان و تک و تنها بر قله دماوند،
روئین تن با ظرافتی گذر کرده از بام اهرام ثلاثه؟
گرما زده،سرما چشیده،باد دمیده
چه کنم در مخروط آتش فشانی چو جهنم؟
بعد از آنهمه گشت و گذر
با رویاهای پریشان
توام با خنده های گریان
در باغ زمستانی زیباشناسان،
شاخه ای کنده از درخت یخ
پر از گیلاس سرخ فراوان
حالا در گلشن اسرار
با غلغلک سکوت لبهایم
با لطفت گلبرگ رز زندگی را آغاز کنم،
یا با نرمی آب دل سنگ خارا را آب کنم؟

جا دارد از دوست بسیار عزیز و گرانقدرم ، که مرا در ویرایش این سروده یاری کردند.کمال تشکر را داشته باشم.