فراموش کردم
رتبه کلی: 423


درباره من
Snake bitten

میانالی

زادروز: روز نحس شهریور 64

*

بد به دلت راه نده!


*

یجوری زندگی کن بفهمن داری فکر می کنی. والا کار دستت میدنا. میدنا!! ببین کی گفتم.

*

فک کنم خدا کاکائو رو بخاطر من خلق کرده.
حرف در نیار گفتم شاید.

*


حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
ای بابا حافظا ولمون کن! بسه دیگه!!! دی ی ی


*



... هنوزم که هنوزه نویسنده ام. این از این (دروغ میگه باور نکن!)
مجید وحیدنیا (SCRIVENER )    

پروژه گربه هراسی (داستان)

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۰۷ ساعت 13:02 بازدید کل: 442 بازدید امروز: 263
 

نوشته خودم. تو جشنواره استانی سوم شد. تو اون جشنواره دوستانی بودند که داستانشون بهتر از این بود. 

البته من اون موقع یه مقدار مغرور شدم و دو ایراد خیلی کوچیک داستانم رو حل نکردم، با اینکه می دونستم! فک کردم همینطوری هم اول میشم ولی نشدم!! {#}

 

 

پروژه گربه هراسی

 

چند شب پیش، نهصد و هفتاد و نه میلیارد و ششصد و هشتاد و پنج میلیون و چهارصد و بیست و سه هزار و دویست و سی و شش گربه را واکسن زدند. بله! دقیقا یک میلیارد و پنجاه و پنج میلیون و چهارصد هزار گربه و بچه گربه را. حالا یکی کمتر یا یکی بیشتر. آدم باورش نمی شود. ولی تمام اسناد و مدارک حقیقت مطلب فوق را اثبات می کنند. آقای متنفر، مدیر پروژه ضمن تایید این مطلب گفت: ما عاشق واکسن زدن به گربه ها هستیم و این کار را تا آخرین گربه ادامه خواهیم داد. آقای متنفر معاون شهرداری شهر است.

قضیه به چند ماه پیش بر می گردد. یکی از اهالی شهر، موقع دفع زباله هایی که در خانه تولید کرده بودند، یک موش گنده ای را رویت کرده بود و از ترس گریخته بود. این فرد که هویت او مشخص نشده در ادعاهایی تکان دهنده تاکید کرده که موقع فرار، موش او را تعقیب می کرد هیچ، حتی می گفت که بیایست خوشمزه! تو را برای هدیه دادن به زن دومم می خواهم بر سر میز شام ببرم. او گفته که موش به زبان رسمی صحبت می کرد و اصلا هم لهجه نداشت.

اینجا بود که شهرداری دست به کار می شود و چندین طرح بزرگ و واقعا هیجان انگیز اجرا می کند. از جمله برپایی تظاهرات گسترده بر علیه مواد موش تولید کن، نصب پلاکاردهایی با شعارهایی تاثیرگذار و واقعا دیوانه کننده، ممنوعیت پارک خودرو در اطراف نمایشگاه دائمی میخ و چکش، نصب آگهی برای جدی گرفته شدن بحران موش، تحریک مردم برای حمله به سمت مغازه های کیف و کفش فروشی، اجرای برنامه های زنده تلویزیونی با هزینه های گزاف، ممنوعیت چاپ هرگونه مقاله توهین آمیز که موجب عصبانیت موشها شود ... . وحشتناکترین این کارها اعلام یک دقیقه سکوت برای پاره شدن چندین کیسه زباله، در حمله شبانه موشها بود که در ضمن آن چندین نفر از شدت هیجانات وارده مجبور شدند شلوارشان را بی موقع بشورند. اما هیچ کدام تاثیر نگذاشت که نگذاشت. انگار دستی هی داشت اوضاع را به نفع جامعه موشها تغییر می داد. رفته رفته جوری شد که دیگر نمی شد این دست را تحمل کرد. برای همین شهرداری توی یک حرکت گازانبری، برای یافتن آن یک دست جایزه ی شگفت انگیزی تعیین کرد و گفت که هر کس کمک کند، شرکت خصوصی یونسکو یا یونیسف را به او خواهند داد تا مال او شود و کیف کند. این جایزه همان و تشکیل صف طولانی مدعیان همان. هر کسی می آمد و گزارشی از دیده شدن دستی مرموز به شهرداری ارائه می کرد، اما وقتی از او اسناد معتبر دهن پرکن خواسته می شد، میرفت و بعد گفتن جملاتی شورانگیز و عاشقانه و واقعا تاثیر گذار خودش را جلوی موشها می انداخت. بعد که دیدند نمی شود و آمار مرگ های دراماتیک و سر خود، بالا رفته و موسسات آموزش مکاتبه ای «خودکشی» را از نان خوردن انداخته، نخبه ها را جمع کردند و گفتند خوردن و خوابیدن بس است دیگر، چقدر آخه! حتی من یادم هست که این «چقدر آخه» را آقای متنفر هزار بار تکرار کرد. و بعد هم گفت که بد است و آبروریزی ست، دیگر باید دست به کار شوید. بعد آنها را بزور جمع کردند یکجا. توی همین گردهمایی واقعا عظیم، یک نفر که از قیافه اش هم معلوم بود خیلی زیاد و بشدت باهوش است، به نیابت از همان جمع فوق العاده و بسیار فرهیخته اعلام کرد باید بحران از درون حل شود. خدا می داند که جمعیت حاضر دو روز مرتب و بی وقفه برای او کف زدند. شایدم سه روز ... منم هم فقط کیف می کردم.

بعد آن بود که داروی گربه هراسی کشف شد. البته کشف این دارو خیلی ساده نبود. حتی چند بار مجبور شدند به کره ماه بروند. چون می گفتند که دیدن زمین از ماه، خیلی تعجب برانگیز است. میگفتند با دیدن کل کره زمین بهتر می شود بر علیه موشهای کوچک موجود در آن نقشه کشید. شهرداری برای انجام این کار کلی مالیات پیش بینی نشده از مردم ستاند و گرفت و دریافت کرد. عده ای را هم کشت. تا اینکه بالاخره داروی گربه هراسی کشف شد.

وقتی دارو کشف شد، کاشفش از شدت وحشت قبضه روح شد. چون او تحت تاثیر دارو قرار گرفته بود و بشدت عجیب و محیر العقولی از گربه ها می ترسید. وقتی مرد، پزشک قانونی اعلام کرد که او از مشاهده یک تار سبیل گربه قالب تهی کرده است. گویا خود آن فرد تار سیبیل را برای انجام آزمایش روی میز گذاشته بود.

به هر حال شهرداری برنامه را کاملا مشخص کرده بود. باید واکسن ها را استفاده می کردند. اما کجا؟ و چطور؟ کسی جرات نزدیک شدن به موشها را نداشت. چون وقتی کسی به موش نزدیک می شد، موش نتنها فرار نمی کرد، بلکه روی دو پای خود می ایستاد و بعد با لبخندی عجیب و زبانی آویزان شکمش را با دست می مالید. مخصوصا آن دسته از موشها که سبیل خود را می تراشیدند. اللخصوص که تعداد دستهای مرموز هم روز به روز بیشتر میشد و خود این باعث شده بود موشها اعتماد به نفس عجیبی پیدا کنند. پس قرار شد این واکسن به گربه های بخت برگشته زده شود. اولا چون گربه ها، گربه بودند و مهم نبود از گربه بترسند یا نه. دوما وقتی موشی، گربه ای را شکار می کرد و گوشت آن را برای کباب یا آبگوشت به خانه اش می برد، گوشت حامل واکسن، همه موشها را به گربه هراسی دچار می کرد. قبل اجرای این طرح مشکل اساسی این بود که جامعه آمادگی لازم برای اجرای آن را نداشت. مردم نمی توانستند تحمل کنند که کسی به گربه های ساکن شهرشان واکسن مربوط به موشها را بزند. خلاصه با چه مکافاتی این کار انجام شد، بماند.

دیروز صبح که دیگر همه مطمئن بودند واکسن گربه هراسی، موشها را گوشه گیر کرده، یکی از اهالی جنازه یک انسان را میبیند که آش و لاش سر کوچه افتاده بود. نزدیکتر که شده بود، موشی را دیده بود که عین یک قصاب سیبیلو و زبر دست به حساب جنازه می رسید. قضیه خیلی وحشتناک بود. به این سادگی نمی شد باور کرد. اصلا نمی شد باور کرد. چند نفر دانشمند، کارشناس و پروفسور را برای بررسی اوضاع به سر صحنه بردند. آنها را به ابزاری مدرن و فوق العاده پیشرفته مجهز کردند تا بتوانند به موش نزدیک شوند. یک شاهد عینی می گوید: موش وقتی پروفسورها را دید، بی آنکه لبخند بزند و شکمش را بمالد، به سمت آنها حمله کرد. 

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۰۷ - ۱۳:۰۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)