زن: مگه اینجا مدرســــه ی دولتی نیست
مدیــــر: اگه دولتی نبود کــــه میگفتیم یــــه میلیون تومن بریز...
زن: اقا اخــــه گفتن مدارس دولتــــی شــــهریه نمیگیرن...
مدیــــر: این که شهریه نیست اســــمش همیاریه...
زن :اسمش هر چی کــــه هست .تلویزیون گفته به همه مــدارس بخشــــنامه شده که مدارس دولتی
هیچگونه وجهی نمیتونن دریافــــت کنن.
مدیر:خب برو اسمه بچه ات رو تو تلــویزیون بنویس.اینــهمه هم وقت منو نگیر..
زن: اقــای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم اخه از کجا بیارم...
مدیر: خانوم محــترم
وقتی وارد اینجا شدی نوشــته بود یتیم خونه یا مدرسه اقای مستخدم این خانوم رو به بیرون راهنمایی کنید
زن با چشمهایی پر از اشک منتظر اتوبوس واحــــد بــــود..
اتومبیل مــــدل بالایی ترمــــز کرد و زن ســــوار شد...
روزنامه ایی که روی صــــندلی جا مانده بود را برداشت و بهش خــــیره شد..
تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود با 200000 زن خیابانی چه کار میکنید...
زن با خود کاری که از کیفش در اورده بود عدد را تصحیح کرد..
با 200001 زن خیابانی چــــه کــــار میکنید...
بخشی از واقعیت ها