... خیلی از شما ها خانه راه آهنی مرا دیده اید
و چند نفری از شماها هفته ها و ماهها با من در این خانه زندگی کرده اید
و کلی خاطرات تلخ و شیرین داشته ایم فضای خانه نوستالوژی است
دلگیر و در هوای بارانی حس و حال های خاصی به ذهن منعکس میکند ....
وقتی تنها هستم و کسی نیست با خودم حرفهایی میزنم
و گاهی آنها را به روی صفحات کاغذ و گاهی هم بروی اینترنت میفرستم ...
خب چون دوستان در سلیقه ها و اخلاق های بیشماری هستند و جنسیت های زن و مرد دارند
و خیلی ها متاهل و خیلی ها مجرد هستند گاهی حرفهای من درهم و برهم میشود ...
گاهی اصلا منظورم خود شما نیستید ولی حرف شما را میگیرد یا فکر میکنید که منظورم شما بودید ...
بعدا ناراحت میشوید خوشحال میشوید گریه میکنید می خندید ...
بستگی به اون لحظه ای دارد که شما مطلب مرا میخوانید ...
اینو نوشتم که بگم اگه یه موقع حرف بی ربطی به گروه شما ارسال کردم
یا اگه به پی وی شخصی تان فرستادم یا در اکانتتان ارسال کردم یا گذاشتم روی سایت میانالی
اصلا به دل نگیرید .... همش را بگذارید به محیط و زمان های مختلفی که در آن بزرگ شدم
یا بگذارید به حساب روزهایی که با خیلی ها بودم و دیگه نیستند ... بگذارید به حساب روزهایی
که در محله ابوذر آنقدر بالا و پایین میرفتیم که صدای مغازه دارها در بیاید ...
بگذارید به حساب زیر زمین غلامعلی ...
بگذارید به حساب تنهایی های خوابگاههای تهران و سلماس و مرز رازی ...
بگذارید به حساب روزهایی که با هم بودیم با هم فیلم می ساختیم ...
بگذارید به جشن ها و تولدهایی که میگرفتیم ...
بگذارید به نامه پراکنی های دسته جمعی خودمان
بگذارید به حساب اینکه از گروه هنری قلبهای جاویدان فقط سه نفر باقی مانده است ...
همه این حرفهای بی ربط را بگذارید به خاطرات شبهای بارون آواک ...
بگذارید به حساب شبهای خیابان آکسارا در استانبول ... بگذارید به حساب چلوکباب منصفی ...
بگذارید به روزهای چین چیلا ...
اصلا بگذارید به حساب همه دلتنگیهای عالم !!!
...............................................................................