آن که یک روزمرا زاد، به دست دگری نیمی ازقلب مرا داد ،به دست دگری
هرچه ازنصف خودم دورشدم ، فهمیدم می برد جان مرا باد، به دست دگری
طعم این حال برای دل من ، شیرین بود رفته این قسمت فرهاد، به دست دگری
دل ویرانه ی من ،آنکه به یک آه گسست گشته یک خانه ی آباد،به دست دگری
روز آزادی اگــــر، روزپـــریــدن بـــاشد می شود بال من آزاد، به دست دگری