انسان و آرزوی یک لحظه آرامش
بچه بودم و بمروز وارد میدان جوانی شدم از من خواستن که ازدواج کنم و در جواب گفتم که نه سرمایه ی وجود دارد و نه فرصت پیوند و گفتم که باید سرمایه بسازم بعد ازدواج می کنم.
بالآخره مجبورم ساختند که تن به ازدواج بدهم و ازدواج راه افتاد ولی تا چشم بهم زدن شدم پدر و فرزندان یکی پس از دیگری سبز شد که قابل باور نیست بهر حال خداوند را سپاسگذارم.
همیشه این آرزو در من وجود داشت که لحظه ی بدون دغدغه فکری و دور از هیاهوی زن داری و بچه دار شدن را سپری نمایم ولی هرگز باورم نمی شود که در لابلای زندگی خودم را در آینه تماشاه نموده و شاهد موهای سر و صورتم باشم که به سفید شدن روبروست و چروک ها در صورت پدیدار شده و آینه به من اعلان میدارد که فرصت کم است و در فکر بستن بار باید بود.
در این زمینه یعنی رو برو شدن با آینه و بآنچه که احساسش را نمی کردم خیلی دلم شکست و با خود گفتم که روزی بچه بودی , جوان شدی , زن گرفتی و شدی پدر ولی چرا تو ای انسان به آرزوهایت نارسیده ناگهان پیک پیری فراه می رسد.
با مادر بچه ها نشستم و با آه و ناله گفتم , خانم دیدی که سر و صورت مان رو به سفیدی گذاشته و الان باید در فکر این باشیم که آینده بچه ها چه می شود , درس و دانشگاه و ازدواج فرزندان و...
بلالآخره بچه ها هم بزرگ شدند و هرکدام به مشام و اندازه ی فکری خود شان زندگی را برایشان انتخاب کردند و الان من مانده ام و مادر بچه ها و رو بدربار خداوند لایزال و دست هایمان رو بسوی آسمان بلند با دعا و نیایش فریاد می زنیم که خداوندا فرزندان را هدایت و حمایت فرما.
بار دیگر در واپسین روزها آرزوی یک ساعت فراغت و هوای خوش بر سرم زد و آنچه که همیشه به دنبالش بودم که لااقل در در ایام پیری سیر و سیاحتی داشته باشم ولی ناگهان دیدم که در صندلی و یا چوکی چرخدار نشسته ام و بگرد خود می چرخم و در موقع راست خم شدن از نواسه ها یاری میجویم و فریاد می زنم به دادم برسید زیراکه استخوان بدنم خورد می شود.
خواهران و برادران هموطن اینست انتهای راه و زندگی و باید اعتراف نمود که جاویدان جز خداوند لایزال کسی نیست پس باید در باره خود و رسالت انسانی خویش فکری نمود که براستی بعد از این همه کشمکش و حلال و حرام ها , آیا آنچه را که کرده ایم به سود ما تمام خواهند شد؟
وای از خسر والدنیا ولآخره شدن یعنی هم دنیا ضایع و برباد و هم آخرت و عاقت کار فرزندان و نسل و نبیره ها ممکن روزی حتی بر قبر ما نیز عبور نداشته باشند و از خواندن یک فاتحه هم ننگ شان آیند.