سـیـــگــــــار
تلقینی برای آرامش نیست
تسکینی برای درد هم نیست
فقط تنبیهیـست برای من تا دیگر نخواهمت . . .

سیگار بر لب من
آتش گرفته بر تن
دودی دهم به بیرون
دودی درون این تن
سیگار چون نخی بود
در سوزن دهانم
این نخ اگر بسوزد
پایان دهم به جانم
سیگار یک بهانه
از رنج این زمانه
هر بار گر بسوزد
گیرم زِ نو بهانه

روی در سیگار فروشی نوشته بود :
بهمن تمام شد ؛ آزادی نداریم ، تیر موجود است ...

کام اول و عمیق از سیگار ...
طعم قهوه تلخ گوشه دنج کافه ...
بوی برف که داشت می بارید ...
فرصت عاشقی کردن بود ...

سیگارم چه خوب درک می کند مرا...
وای که چه زیبا کام می دهد...
این نو عروسِ هر شبِ تنهایی هایم...
لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند...
و من تا صبح بر لبانش بوسه می زنم...

شمع خیال من، به پای تو می سوزد ...
سیگارم، به پای خودم ...
تو هم روزی خواهی سوخت ...
قول می دهم ...

سیگار دود می کنم
تا یادم بماند
منِ احمق
بیشتر از این ریه های سوخته ام
دوستت داشتم

فقط سیگار تا آخر پای احساسم سوخت ...

سیگار را پُک می زنم! پس هنوز نفس می کشم...
سیگار را روشن می کنم! پس هنوز اراده دارم...
داغی سیگار را حس می کنم! پس هنوز احساس دارم...
به سیگار عشق می ورزم! پس هنوز دل زنده ام...
در حصار سیم های خاردار
در شهر مردگان متعفن
تنها سیگار به من گفت:
نفـــــــس بکش مَــــــرد !
تو هنوز زنده ای....