اوایل ترم بود، دختره صبح زود بیدار شد که بره دانشگاه. چون عجله داشت و حواسش نبود بجای 5000 تومن یه 500 تومنی از کشوش برداشت و زد بیرون. سوار تاکسی که شد دید اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته، یه کم که گذشت گفت بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیرشه بلکه یه فرجی شه! باصدایی که دو رگه شده بود پولو داد به راننده و گفت کرایه ی آقا رو هم حساب کنید! پسره برگشت عقب تا اونو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا و دختره که عمرأ این موقعیتو نمیخواست از دست بده کوتاه نمی اومد و می گفت عمرأ اگه بزارم !تمام این مدتم دستش دراز جلوی راننده! همه شم میدید نیش راننده بازه! خلاصه رانندهه گذاشت دختره حسابی گلوشو پاره کنه،بعدش گفت چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟! دختره یهو انگار که فلج شده باشه، مثل منگلا داشت به پونصدیه نگاه میکرد! آخه پول دیگه ای نداشت و یادش اومد از بس عجله داشته حواسش نبوده و بجای 5000 تومن 500 تومنی برداشته! الکی سرشو کرد تو کیفشو وقت کشی تابلو که دید آقای خوشتیپ کرایه جفت شون رو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! دختره داشت گریه اش می گرفت که پسره اس ام اس داد و گفت پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو باهم بخوریم؟! حالا دختره شارژ هم نداشت جواب بده! خلاصه عین اسکولا انقد بهش زل زد تا نگاش کنه و گفت باشه! این شد که چند ماهه باهم دوستن ولی یه بار که گوشی پسره رو نگاه کرد دید اسمشو"مستضعف" سیو کرده...!