یک شب در کشور آمریکا سه نفر برای خوش گذرانی می روند بیرون ... پلیس آنها را دستگیر می کند... فردا وقتی بیدار می شوند خود را در زندان می بینند...
در حالی که هیچ چیز یادشان نمیامد این را می فهمیدند که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شده اند...
نوبت نفر اول که می شود که روی صندلی بنشیند. وقتی می نشیند می گوید من در دانشگاه رسته خدا شناسی خوانده ام و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم... می دانم که خدا نمی گذارد آدم بی گناه مجازات شود .
کلید برق را می زنند و هیچ اتفاقی نمی افتد... به بی گناهیش ایمان می آورند و او را آزاد می کنند.
نفر دوم می نشیند و می گوید من در دانشگاه رشته حقوق خوانده ام وبه عدالت ایمان دارم و می دانم برای آدم بی گناه هیچ اتفاقی نمی افتد...
کلید برق را می زنند و هیچ اتفاقی نمی افتد و او را هم آزاد می کنند...
نفر سوم می آید و هنگامی که می نشیند می گوید من در دانشگاه رشته برق خوانده ام و به شما می گویم که تا وقتی که کابل به برق وصل نباشد من را هم برق نمی گیرد....!