فراموش کردم
رتبه کلی: 36


درباره من
* سلام ....
به نام حضرت دوست ...

* یه جا فقط واسه خودم و خودم
اگه به مزاجتون خوش نمیاد ، مزاحم نشین ...
هنوز نمیدونم با خودم چند چندم ؟!

*مخاطب خاص ندارم ، یعنی نوشته های من مخاطب ندارن !

* واسم مهم نیست نظر میزارین نمیزارین
یا مطالبم بازدید داره یا نداره
واسم فرقی نداره !

* قابل توجه دوستای عزیز :
اگه دیر بهتون سر زدم عذر میخوام ، باید حسش باشه که سر بزنم ...
در ضمن از شلوغی خوشم نمیاد
و دوس دارم اطرافم خلوت باشه !
درسته دوستام کمن ولی همشون تکن ...

* از آن جمله هایی ام که انتهایش سه نقطه می خواهد !
حال هر طور میخواهید تفسیـــــرم کـنید ....!

* تنهایی رو هم خیلی دوس دارم !!!

* از منم به شما نصیحت ...
یه سری اتفاقا دیگه تکرار نمی شه ...
از من گفتن ...

Insta : hamidmohammadzadeh
Telgram : AutumnBoy13

* موفق باشین ...
امــضــا : یه سیزدهی تلخ ...
عِزّت زیاد .......
یاحـــــــــق !
تلخ ... (Soltane-Dard )    

حالی ندارم دوستان ...

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۵/۰۲ ساعت 18:06 بازدید کل: 604 بازدید امروز: 132
 
Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 

 چاووشی جان بس است دیگر !

من که نمیتوانم فراموشش کنم لااقل تو نخوان ...

لااقل تو آنقدر صدای گرمت را دورگه نکن ...

نمیشود تحمل کرد ، باور کن ...

با من نموند گلم ، من کم تحملم باور کن ...

 

 رنگها به چه کار می آیند وقتی دنیایم یا سفید است یا سیاه !

درختان دنیای من تنه ای خاکستری دارند ...

برگهای دودی ، چمنهایش نوک مدادیست ، آسمانش هم که سیاهه سیاه است !

رنگها برای من نیستند ...

برای امثال اویند که بتوانند هر لحظه به رنگی در بیایند ...

 

ظهرهای داغ تیر و مرداد هوس بیدهای کنار جوی ها را به دل گر گرفته ام میندازد ...

زیرانداز رنگی رنگیمان یادت هست ؟

بطری آب یخزده ، فلاسک چای سفید و قرمز یادت هست ؟

آنروزها فکر میکردم چقدر دو نفر میتوانند پایه هم باشند !

اما الان فکرمیکنم تو نقشه زندگیم را داشتی ...

میدانستی من میروم ...

کاری کردی حتی بعد رفتنم تا قیامت به یادت باشم ، دست مریزاد !

 

همه پیاز پوست میکنند ، اشکشان در می آید ...!

اما من خربزه و هندوانه میشکنم ، گریه ام می گیرد !

میدانی از آخرین باری که هندوانه برایم قاچ کردی ، چند سال میگذرد ؟

چند تابستان ، این میوه های خنک تا رفتند در دهانم ، مثل یک گلوله بغض از گلویم پایین لغزیدند ...

عجیب است بعد از این همه جدایی ، باز هم طعم آن روزها را می دهند ...

 

نه سیگارهایم تمام شده اند و نه اندوه های تلخم ...

بی او چای تلخ مینوشم ...

پنجره هارامینگرم ، بغض میکنم مثل یک معلول به آخر خط رسیده ...

حتی دیگر توان ندارم که بگویم چه اندازه تنهاییم بزرگ است !

زنده ام ، اما زندگی نمیکنم ...

این است حال و هوای این روزهایم ...

 

حالی ندارم دوستان ...

پایی ندارم ...

جای لگدها بر غرور له شده ام درد میکند ...

جای سیلی توهین بر صورتم میسوزد ...

جای خنجر بغض بر گلویم تیر میکشد ...

دوستان حالی ندارم ...

حمید دیوونه

خدایا ....

ساز با نوایش خوش است ...

پس چرا من میزنم و کسی نمی رقصد ؟

این مطلب توسط رضا امامی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۵/۰۳ - ۱۵:۳۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
1 2 3


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)