امشب تــــو برایش شام میکشی و مـــن اینجا ...
تنها سیگــــــار میکشم !
شام من ته مانده ی سیگــــــار و اشک هایم است !
من میکشم و تو میکشی ...
من درد و سیگــــــار را ...
و تو برای او غذا ...
امشب شام آخر من است !
خوراکم پیاله ایست از سیگــــــار و دود مکمل روحم ...
خیره می شوم به دود و غرق در خاطراتت می شوم !
دیگر ته مانده هایه سیگــــــارم را دور نمیریزم ...
گذاشتم که اگر برگشتی بفهمی چقدر دوستت داشتم !
بیا اندکی از آش پشت پایت بچش ...
مزه خاکستر میدهد !
اما بی نمک است و کاری به زخم هایمان ندارد ...
حتی گاهی برای آنها مرحم میشود !
هیچ چیز حالِ این روزهایم را خوب نمیکند ، جز ...
چند قاشقی از سوپِ ته سیگــــــاری هایم !!!
یک قاشق ته سیگــــــار ...
تمام چاشنی هایش برای یک مرگ آرام کافیست !
این دست پخت توست ...
سیگــــــار از درون و تو از بیرون دلم را گرم میکنید ...
معشوقه هایی که مرا لب پرتگاه کشانده اید !