اولین بار که کلمه ی فـــــــرض را یاد گرفتم ...
اول ابتدایی بود !
خانم معلم مان میگفت فـــــــرض کنید دو تا سیب دارید !
یکیش رو میخورید
حالا چند تا سیب باقی مانده ؟
آنقدر این کلمه برایم نا مأنوس و عجیب بود که نمیدانی ...
فـــــــرض ؟
فـــــــرض بگیرم که دو تا سیب دارم ؟
چطور فـــــــرض بگیرم ؟
فـــــــرض را از کجا بگیرم ؟
یک بار از خانم معلم مان پرسیدم ...
خانم ما نمیدانیم چطور و از کجا فـــــــرض بگیریم !
خانم معلم مان خندید و گفت پسرم فـــــــرض را از جایی نمیگیرند ...
فـــــــرض گرفتن یعنی خیال کردن !
یعنی فکر کنی چیزی را داری در حالی که واقعی نداریش !
مثل همین سیب ...
فـــــــرض یعنی این !!!
یعنی خیال کنی که سیب ...
هر چند سیبی اینجا نیست !
-------------------------------------------------------
حالا بیست سال گذشته ...
و من این روزها تنها کاری که بلدم به خوبی انجامش دهم ...
فـــــــرض کردن است !
وقتی میخواهم بروم خرید ...
فـــــــرض میکنم تـــــــــــــــــــو کنارم نشسته ای و با کنترل ضبط درگیری !
برای پیدا کردن آهنگ مورد علاقه ات !
فـــــــرض میکنم که قبل از اینکه بخواهم از ماشین پیاده شوم ...
برگردم سمت تـــــــــــــــــــو و دستی لای موهایم بکشی
و یقه ام را صاف و شق و رق کنی و بعد اجازه ی رفتن صادر کنی !
فـــــــرض میکنم هستی و موقعی که پشت ترافیک اعصابم بهم میریزد ...
برایم شعر میخوانی و کم کم مجاب میشوم که ...
بابا جان ترافیک آنقدرها هم بد نیست !
خانم معلم نمیدانم کجایی ؟
اما این روزها که میگذرد ...
آنچنان فـــــــرض گرفتن را یاد گرفته ام که شما هم باورتان نمیشود !
اما میدانی ...
فـــــــرض گرفتن دو عدد سیب کجا و ...
فـــــــرض گرفتن او را داشتن کجا !
فـــــــرض گرفتن یعنی ...
فـــــــرض گرفتن یعنی که تـــــــــــــــــــو را داشته باشم !
در حالی که بشدت هر چه تمام تر ندارمت عزیز جانــــم ...
همیـــــــــــن ...