فراموش کردم
رتبه کلی: 1092


درباره من
من از پاکدلانم که زکس کینه ندارم یک شهر پُر ا ز دشمن و یک دوست ندارم . . . .
.......................................
از خیلی ها ناراحتم !
از خیلی حرفااااا!
از خیلی کارا!
حوصله ی خیلی ها رو ندارم!
خیلی ها دیگه واسم مهم نیستن!
خیلی ها دلمو میشکنن!
خیلی ها هم آدم نیستن!
خیلی ها اصلا حیوونم نیستن!
حرفام خیلی هم معنی داره!
خیلی ها هم زود پررو میشن!
خیلی ها اصلا موجود نیستن!
خیلی ها اصلا آشغالم نیستن!
خیلی ها خیلی گلن!
خیلی ها ب خودشون نگیرن!
ولی...
خیلی ها ب خودشون بگیرن
...........................................
Hey!
Ready for the big time, ready for the small
Whatever's comin' to me, I'll be ready for it all
Sometimes it ain't easy, sometimes its not polite
Some days I don't get it, some days I get it right
It's in my heart, it's in my head
Thats what i said
Hey Boys are you ready for the shock
I'm living proof, the girls can rock
Spread the news around every single block
Hey boys, the girl can rock
Standin' in the spotlight workin' up a sweat
Givin' all i got and lovin' what i get
I can't hold back what i feel inside
and if i make you nervous, you better step aside
The girl can rock
Don't say maybe or call me 'baby'
I ain't crazy at all
I'm gonna live it up
I'll never give it up
I'm gonna spread the news around the block
It ain't no shock...the girl can Yeah, Rock!
..........................................
تا هسـتـم ای رفیـق نـدانـی کـه کیـسـتم
وقتـی سـراغ وقـت مـن آیـی کـه نـیـسـتم...
..........................................
تقصیر ما نیست که بر روی حرف هایمان نمی مانیم
ما بر زمینی زندگی می کنیم که هر روز خودش را دور می زند!!!
.........................................
مـن فقـط می بـخشـم !
امـا فـرامــوش نمی کـنـمـ ...!
...............................................
و حالا بی هیچ امیدی به تداوم
دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه ها
هر شب باید به ما و یا دیگران
تذکر بدهند!!
تذکر یعنی: یادآوری
و یادآوری یعنی:تکرار
و در کتاب گناهان کبیره ,
برای انسان
چه گناهی سراغ داری که
بزرگتر از تجربه هایش باشد?
..........................................
من خیلی وقته از کسی ناراحت نمیشم ...
تمام سختیش یه خنده زورکیه ...
و شونه بالا انداختن الکیه...
خیلی وقته خیلی چیزا رو میدونم و خودمو میزنم به ندونستنشون...
سختیش یه لحظه حرف عوض کردن و بی خیال شدنه...
خیلی وقته...
.....................................
آدمــــها را آنـــگونـه بــــخواهـیم که هـستند ، نــه
آنـــگونه کـه می خـــواهـیم . . !
.........................................
گاهی باید سکوت ها را شکاند...
باید گو شه ی دنج،جایی به دور از همهمه ی این دنیا...
فریـــاد کشید...
خطی بر ناگفته ها کشید ، گریست و آن طور که باید زندگی کرد...
..........................................
بهشید پاکدل هستم
20/2/1369
اهل تهرانم
بهشید (Sunset2012 )    

مردم چه می گویند ؟!

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۶/۰۳ ساعت 13:49 بازدید کل: 814 بازدید امروز: 124
 

 می خواستم به دنیا بیایم  ، در یک زایشگاه عمومی  . پدربزرگم به مادرم گفت فقط بیمارستان خصوصی ! مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگم گفت :مردم چه می گویند ؟!
می خواستم به مدرسه بروم همان مدرسه ی سرکوچه ی مان ،مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیرانتفاعی ! پدرم گفت چرا ؟ مادرم گفت مردم چه می گویند ؟

به رشته ی انسانی علاقه داشتم . پدرم گفت : فقط ریاضی .گفتم : چرا ….. پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم . خواهرم گفت : مگرمن بمیرم . گفتم :چرا ؟… خواهرم گفت : مردم چه می گویند ؟
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم . پدر و مادرم گفتند مگر از روی نعش ما رد شوی .گفتم : چرا؟…آنها گفتند : مردم چه می گویند ؟
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای درپایین شهر اجاره کنم .مادرم گفت : وای برمن . گفتم چرا؟…. مادرم گفت مردم چه می گویند ؟!…
اولین مهمانی بعداز عروسیمان بود .می خواستم ساده باشد و صمیمی . همسرم گفت : شکست ، به همین زودی ؟! …. گفتم : چرا؟ همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟!….
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم ، درحد وسعم ، تا عصای دستم باشد .همسرم گفت : خدا مرگم دهد .گفتم چرا ؟….همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟…..
بچه ام می خواست به دنیا بیاید ،دریک زایشگاه عمومی . پدرم گفت : فقط بیمارستان خصوصی ! گفتم چرا ؟… پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟….
بچه ام می خواست به مدرسه برود ، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند ، ازدواج کند …. می خواستم بمیرم . برسر قبرم بحث شد .پسرم گفت : پایین قبرستان .  زنم جیغ کشید .دخترم گفت : چه شده ؟ ….زنم گفت : مردم چه می گویند ؟!
مـــُردَم  ،برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای را درنظر گرفت ، خواهرم اشک ریخت و گفت : مردم چه می گویند ؟!….
ازطرف قبرستان سنگ قبرساده ای برسرمزارم گذاشتند .اما برادرم گفت :مردم چه می گویند ؟!
خودش سنگ قبری برایم سفارش دادکه عکسم را رویش حک کردند .
حالا من دراینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود : مردم چه می گویند ؟!…مردمی که عمری نگران حرف هایشان بودم ،حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند .

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۰۳ - ۱۳:۴۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)