فرهاد حالا فهمیدم چرا کوه کندی؟آخه نامردی زیاد بود.
فرهاد تو هم مثل من بودی. تو هم فهمیدی شیرین دوستت داره به تمام شرط هاش عمل کردی ولی نذاشتن. خسرو هم شیرین رو دوست نداشت.شیرین هم دلش با فرهاد بود.همدیگه رو عاشقانه دوست داشتند. فرهاد برای شیرین میمرد و شیرین برای فرهاد.
اگه یک روز فرهاد شیرین رو نمیدید شب تاصبح دوتایی دق می کردن.باهم میرفتن بیرون.باهم می خندیدن و باهم گریه می کردن.یه روز شیرین به فرهاد گفت من یه خاستگار دیگه دارم به نام خسرو.فرهاد دلش لرزید.دوباره از شیرین خواست تا به فرهاد بگه دوستش داره.اما این بار شیرین مثل همیشه نبود.چندثانیه مکث کرد.صداش لرز داشت یه ترس و حس عجیبی پشت صداش بود.
فرهاد دلش ریخت.دستاش لرزید.چشماش برق داشت.توان حرف زدن نداشت .سرش رو پایین انداخت و رفت. شب نامه ای ازشیرین دستش رسید.نوشته بود:
سلام عشقم.
خوبی عزیزم؟
فرهادم هرشب تو نمازم از خدا میخوام فرهادم مال من باشه.اگه مکث کردم و مثل همیشه وسط سوالت نپریدم تا بگم برا این بودکه تو رو امتحان کنم.ببینم دوستم داری؟
الهی قربون اون دل نازک فرهادم برم. خیلی عاشقتم عزیزم.حالا هم گریه نکن جیگرم اشکات رو پاک کن و بخواب فردا هم همون ساعت و جای همیشگی منتظرتم.
دوست دار و فدای همیشگی تو شیرین
فرهاد دوباره جوون گرفت.بلندشد و رفت تو رخت خوابش تا بخوابه.خوابش نمی برد.آهسته و زیر لب گفت خداجونم شیرین رو میخوام. خدایا خواهش می کنم قول میدم خوشبختش کنم.شاید پول نداشته باشم اما اونقدر بهش محبت می کنم تا احساس ناراحتی نکنه.خدایا خودت میدونی چقدر تنهام وخودت میدونی شیرین تنها همدمم بوده و هست.کسی بود که متوجه تنهاییم شد.
خدایا شیرین رو نگیر ازمن.خدایا من نمیگم زمین رو به عرش میدوزم تا بهم بدیش اما میام و دم عرشت بست میشینم تا بهم شیرین رو بدی.خدایا خودت هم میدونی بست شکستن تو اسلام حرامه و دستور خودته.
پس شیرین رو بده.
هرشب فرهاد قصه ما با همین التماس کردنا میخوابید.صبح هم به عشق شیرینش بیدار میشد.
همه چیز خوب بود. چندسال فرهاد برا شیرین میمرد و شیرین برا فرهاد.هرجا فرهاد بغض می کرد شیرین گریه میکرد تا مبادا فرهادش اشکی بریزه و هرجا شیرین آخ میگفت فرهاد دیوانه وار حالش رو می پرسید و دلقک شیرین میشد و میخندوندش تا دردش رو فراموش کنه شیرین.
تا اینه که...
یه روز شیرین نامه نفرستاد برا فرهاد.فرهاد فرداش رفت دم خونه شیرین تا خبری بگیره.نذری میدادن.فرهاد هم کاسه ای برد.شیرین با ملاقه کاسه فرهاد را شکست فرهاد فکر کرد از روی حواس پرتی زیاد بود نمیدونست منظور شیرین این بود که همه چیز....
فرداش شیرین سرقرار نیومد.نامه های فرهاد رو هم جواب نمیداد.بعد از یک هفته نامه ای از شیرین به دست فرهاد رسید.فرهاد قبل از باز کردن به خیال خودش چی نوشته دوباره متن نامه قبل رو تو ذهنش مرور کرد. و بازش کرد تا به خودش بگه ببین چه خوب شیرینم رو میشناسم؟
متن نامه این بود:
جناب آقا فرهاد عزیز
سلام خوب هستین؟امیدوارم شاد و خرم باشید.اکنون که این نامه را برای شما مینویسم منتظرم تا شوهرم خسرو برگردد منزل تا باهم شام بخوریم.خواستم از حالم باخبرتون کنم.وبگم من شوهر کردم خواهشا دیگر نامه برای من نفرستید من با خسرو جونم خیلی خوشبختم خیلی.
با تشکر زیاد
شیرین خانم
فرهاد داشت دق میکرد. جون ایستادن نداشت.نشست زمین.خیلی دوست داشت گریه کنه اما شیرین اون موقع به جاش گریه می کرد و باعث شد فرهاد یادش بره گریه کردن چه طور بود.میخواست داد بزنه اما میدونست جای دلداری فوش میشنوه و تحقیر میشه.
مونده بود نمیدونست چی کارکنه.لبخند تلخی زد.پیش خودش گفت:شیرین چه شب ها که بانامه های تو میخوابیدم و چه روز ها که برای اومدن سرقرارتو بیدار میشدم.شیرینم کاش اجازه داشتم نامه ات را جواب بدم تا بدونی فرهادت داره آخرین نامه اش رو مینویسه.
دیگه تحمل زندگی رو نداشت.بیلش رو گرفت دستش صبح زود از خونه زد بیرون همه فکر کردن میره سرمزرعه. اما فرهاد رفت بیستون.آخه خونه شیرین پشت بیستون بود.مانع بین شیرین و فرهاد هم همون کوه بود تا بتونه مادر پیرش رو ببره خاستگاری.تقریبا آخرهای کوه بود.
شروع کرد به بیل زدن تا به شیرین ثابت کنه اینم مثل بقیه قول هاش عملی شد.شب نشده بود که کارفرهاد تمام شد و مانع بین شیرین فرهاد تموم شد.تا برگشت جوانی پشت سرش بود.بهش گفت بریم.فرهاد گفت کجا؟جوان گفت من مامورشدم تا جان تو رو بگیرم.
فرهاد گفت من که شیرین ندارم پس تسلیم.جان فرهاد گرفته شد.فرهادگفت قبل رفتن به اون دنیا دوست دارم ببینم شیرین خوشبخته؟مامور گفت درهر حال تو امروز و این ساعت میمردی.اگر شیرین با تو ازدواج می کرد باید اول جوانی رخت سیاه به تن می کرد. اما خدا دعاهات رو مستجاب کرد.
اون رو به عقد خسرو در اورد.خسرو هم مرد خوبی است و پول هم داره.قرار بود تو خوشبختش کنی اما خدا به احترام دعاهات خسرو رو عامل خوشبختی شیرین کرد تا تو لذت ببری.
فرهاد خیلی خوشحال بود.
راستی فرهاد بیلت رو به منم میدی؟شاید منم خواستمش.
شیرین من قول میدم منم بیستون جلو راهمون رو هم خراب کنم فقط تا جایی که میشه به خسرو نه بگو باشه؟؟؟؟؟؟
الهی قربون شیرین خودم بشم
عشق من(خودش ميدون كيه) بدون منم مثل فرهاد به تمام قول هام عمل می کنم.فقط یکم صبر کن صبر صبر صبر.