فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 4590


درباره من
shiva.23sh@gmail.com
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
شیوایی (Taranomii )    

دلم برایت خیلی تنگ می شود...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۹/۰۹ ساعت 20:02 بازدید کل: 101 بازدید امروز: 101
 

این روزها
دلم برایت خیلی تنگ میشود
اما چه کنم که
محکوم شده ام به افتادن
تا شاید #‏بهار دیگر
جای من را برگ سبزی بگیرد
ای #‏زمستان من
من از شوق رسیدن به تو
#‏پاییز شده ام
می دانم...
ما که بهم نخواهیم رسید
توسال ها از من دوری
انقدر نمی آیی
که می دانم... بی من
#بهار شدنت نزدیک خواهد بود
تو #بهار شو...
من #زمستان خواهم ماند
زمستانی که
دیگر بهاری نخواهد داشت..........

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۹/۰۹ - ۲۰:۰۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)