درباره من

میان لباس های آویزان روی بند رخت، اندام زنی پیداست
که تمام زنانگی اش را در چمدان عروسیش جا گذاشته
و بی هیچ بوسه ای خسته از آغوش های تکراری به صبح میرسد !
در آشپزخانه ای تبدار آرزوهایش ته گرفت
و قل قل کتری تنها ملودی تنهاییش شد !
موهایش در تشنگی دستی آشنا پژمرد
و در یک تشت پر از حسرت چنگ میزد به دلش!
به یقه چرکی که بوی غریبه میداد !
و هر شب با لبخند منتظر کسی میماند که اسمش تنها در شناسنامه اش بود و بس!

وقتی دلش میگیرد جلو آینه می ایستد
کمی آرایش,
عطر سرد,
کمی ورانداز شیطانی !!
به دل تنگی هایی که برایش نقاب میدوزند
لباس رنگی میپوشد ، موهایش را میبافد
و چند دانه مروارید به بغض هایش می آویزد
...
آنقدر زیبا میشود که کسی شک ندارد
او "خسته ترین " زن دنیاست !
گاهی دلش میخواهد دومرد سرش قمار کنند ؛ )
یا دعوت شود به یک رقص تانگو :|
او یک مرد متفاوت را دوست ندارد،یک مرد عادی را متنفاوت دوست دارد !
بعد آن مرد تمام عشق هایی ک فدا کرد یک نسخه ضعیف تر از احساس اولش بود !
عشق اول او تمام تنفر او هم بود !!! :x

او به خوبی میداند در این مملکت زن که باشی ،مهریه ات آب هم باشد قاضی جیره بندی میکند !
جایی خوانده بود: (وقتی کلمه زندگی با زن آغاز میشود دیگر این ملامت آدمی چیست که چرا آدم از دس حوا سیب خورد ؟!)
با پوزخندی ورق زد !
خودش را دست کم نمی گرف
هرچه باشد او تنها کسی بود ک میتوانست بچه ای را تبدیل به مرد و مردی را تبدیل به بچه کند !!!
مخالف بود با این گفته که وختی کسی را دوس داری ، خوشیش را میخواهی نه رنجش را!
میگف اگر دوس داشته باشد عشق میطلبد حتی ب قیمت رنج !
برای همین از عمد مردان دورو برش را رنج میداد تا از عشقشان مطمئن شود D ;
برای همین کمتر میگف دوستت دارم و بیشتر می پرسید دوستم داری ؟! ؛/
او مثل کراوات برای مرد بود
هم اورا جذاب میکرد و هم حلقومش را میفشارد!
روزگاری بعد ب دخترش یاد داد که اگر زن خوبی باشی نهایتا مردت خوشبخت خواهد شدو اگر زن بدی باشی مردت حداقل فیلسوف خوبی میشود ! O____0

.-MAHSA.-  
 
 

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۸/۰۷ ساعت 01:07

کاربران آنلاین (5)

کاکتوس VvXvF سنده یاددان چیخارسان مترسک