ای همه ی من!
یه خاطر بسپار،
دختری اینجاست...
در انزوای مردمانی سرد،
در غربت دلهای غریب ،
ذهنش خانه عشق توست.
قلبش اسیرنگاه توست .
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که هر لحظه از کوچه تنهایی تو میگذرد...
نوای دلتنگیش را میشنوی ؟
که تو را می خواند!
دعای نیمه شب اش را
به بیداری احساس تو ،
سجده می زند...
و لحظه سبز معراج را
با نام تو به خدا می رساند ...
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که یادش بیمار توست .
چشمهایی که روزی زیبا میخواندی،
را به یاد داری؟!
در دوری نگاهت تب کرده،
لبخند دیروز تو بر جانش سرایت کرده ،
بر کوچه انتظار ره می گیرد ،
تا به دستهای گرم تو راه یابد.
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که تنها با تو،
حضور تو،
مسافر دنیای واژه هاست.
توشه اندیشه و خیال بر کوله بار شعر می بندد
و خدارا به صافی دل بیداران نوید میدهد.
که تا هستی و هست ،
دنیایت چراغانی خورشید باشد.
دستهایت از گرمای امید، مشت شود.
قلبت ، میزبان ِ آرامش ِآسمان ِعشق گردد.
دیدگانت با آمین" مریم "، خدا را در آغوش گیرد...
نوشته: مریم.یعقوبی