
صدای ناله ی شب می آید...
چشمهایم هراس ِ نامرغوبی دارد.
خواب در کوچه ی سرگردانی، پرسه می زند!
تب دارم! تب ناباوری!
درد دارم! درد تنهایی !
دلم در تمنای دلی بود از جنس خودش،
دلم، بی تاب دستی بود در سرمای وجودش،
دوان دوان از پی دلم،
قد کشیدم،
پیر شدم !
خسته ام از دستِ دلم ،
آخر این ایستگاه کجاست؟!
نوشته : مریم یعقوبی

درج در وبلاگ شخصی مریم یعقوبی به نشانی: http://ocean290.blogfa.com