
می نویسم شاید که حالم بهتر شود،
قلمی فرسوده، لابلای دفتر شعرم!
و کاغذی خسته از واگویه هایم!
خوشحالم آیا؟ نمیدانم!
غمگینم گویی؟ جوابی ندارم!
به گمانم احساسِ من، تب دارد!
آرزویی دارم ؟ ندارم!
دل بسته ام به امیدی؟ نمیدانم!
با من امشب حرفی از درد نگویید،
سخن از رفتن و کوچ و سفر مگویید،
باید بتوانم که بگویم، بسرایم ، بنویسم ؛
حرفی بزنم از انزوای دل، پژمردگی عشق،
قلم بسایم از افسردگی غروب، سکوت شب!
بنویسم از تغییر سرنوشت، انزوای سرد دل.
بارش باران بی اجازه، چیدن گل سرخ غم!
شکفتن احساسی گرم در خزان زندگی.
تکرار تولدی دوباره در شهریوری دوباره ....
دلنوشته از مریم یعقوبی
