
دلگیرم از دست دلم!
دلم که چون کودکی بی پرواست!
چون عاشقی، باور می کند،
چون مادری، می بخشد!
دلگیرم از تمام دوست داشتن هایی
که روی احساسم کپک زد!
احساسی که فریاد زد و
همیشه بی جواب ماند!
دلگیرم به بی انتهایی جاده زندگی!
زندگی که همیشه تک خال بازی میکند،
همیشه دورت میزند، همواره می برد،
و باز دلت میخواهد زندگی را بازی کنی!
دلم به وسعت آسمان غمگین است!
کاش برایم کاری کند، مهمانی بگیرد!
آنقدر انتظار ابر را کشیدم که،
چشمهایم بوی شب گرفته اند!
دلم، غم ستاره شب زمستان، میخواهد!
احساسِ ابرهای غریب پاییز، میخواهد
ناله درختان در حال مرگ را می خواهد
سکوت و دلیلی برای رفتن می خواهد!
دلم گرفته، صدای باران، می خواهد!
که به شیشه لرزان قلبم بکوبد،
سایه بی تفاوتی را از نگاه سردم بشوید...
دل ِ مریم، خواب ابدی می خواهد!
نوشته : مریم یعقوبی
