مرگ، خود خودِ زندگی ست،
با طعم تلخ قهوه ی صبحانه.
نزدیک تر از رگ گردن،
جاری در جریان حیات.
رفتن، پرکشیدن، کوچ کردن،
استعاره ای از آرامش ابدی،
آرامشی که سالها میجویی،
شاید امروز، فردا، هرلحظه.
یک نفرهست امروز، اینجا
که بقدر چشم برهم زدنی دیگر نیست
و باور این نبودن، جراتی میخواهد،
به وسعت همان زندگی!
به بودن های اکنون، ایمان بیاریم
که نبودن ها، همین نزدیک است..!
نوشته: مریم.یعقوبی