
لحظه ها را شمردیم
و عاقبت اتفاق افتاد و
طلوع آفتاب زندگیمان تابید،
انتظار، معنا شد،
چه طعم شیرینی داشت!
معجزه آفرید،
دست های کوچکش،
آنگاه که لبخند و اشک، همزمان
بر دلهای خسته مان بارید.
خدا لبخند زد و هدیه داد،
و بردل خانواده مان نور پاشید.
در اوج گرمای تیرماه تابستان
غنچه ی گل شکفت و
پسر رویا، زمینی شد،
فرشته ایی کوچک و رازآلود،
چشمهایی مستانه وخواب آلود،
لطافتی ناب همچوشبنم صبحگاه،
حاصل عشق و امیدی ،
که پدر "علیسان" نامید
نوشته: مریم یعقوبی (1397/4/6)