
باشد تو برو لیک دل من اینجاست
بی آنکه بگویم دل تنگم تنهاست
بی آنکه بگویم تو نباشی سخت است
باشد تو برو جای تو اینجا سبز است
با آنکه تو آنرا دل خود نامیدی
با آنکه تو چون صبح به او تابیدی
با آنکه دودستت به خیالش وصل است
باشد تو برو ماندنت اینجا سخت است
دیگر نه نیازی به دل من داری
نه عهد دگر بهر شکستن داری
من نیز خدای دل خود را دارم
تا درد دلم را به دلش بسپارم
تا آنکه بگویم دل تنگم تنهاست
او رفته ولی عکس نگاهش اینجاست
با اوست که گویم غم خود پنهانی
آنجاست که بیند من و این ویرانی
آنجاست که او با غم من می خندد
تو عهد شکستی و خدا می بندد
آری تو برو فرصت ما رفت به باد
آنجا که دلت نغمه ی رفتن سر داد
آنجا که نگاهی به نگاهت لغزید
آنجا که به دل بوی خیانت پیچید
آنجا که پی ام داد کشیدی برگرد
آنجا که دلم بی تو شبی را سر کرد
باشد تو برو سایه ی تو سنگین است
مادام که باشی دل تو غمگین است
پرواز کن و با دو پر شاد برو
من نیز گذشتم ٬ تو هم آزاد ٬ برو
منبع: http://limoo-torsh1.blogfa.com/post-2.aspx