در میان بازماندگان ابلیس لعین هیچ کدام توبه نکردند و ایمان نیاوردند، مگر یکی ازآن ها به نام «هام» که در زمان حضرت نوح(علیه السلام) به دست آن حضرت توبه نمود.
از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شده:
روزی حضرت رسول (علیه السلام) نشسته بودند. ناگهان مردی بلند قامت و چهار شانه مانند نخل خرما وارد شد و سلام کرد.
آن حضرت جوابش را داد و فرمود: ای بنده خدا! قیافه و صحبت تو مانند جن است. چه کسی هستی؟ گفت من «هام» پسر «لاقیس» پسر ابلیس است هستم.
حضرت رسول (علیه السلام) به او فرمود: پس از تو تا ابلیس دو پدر بیشتر فاصله نیست؟
جواب داد: بلی یارسول الله.
فرمود: چه قدر از عمر تو گذشته است؟
گفت: من در زمانی که قابیل برادر خود هابیل را کشت، پسر بچه ای بودم که حرف ها را متوجه می شدم و مردم را از وحدت و یک پارچگی باز می داشتم. دور نیزارها می گشتم و مردم را به قطع رحم وجدایی می خواندم و طعام را فاسد می کردم.
حضرت فرمود: چه قدر روش تو به بد بوده و چه پسر بدی بودی .
گفت: یا رسول الله (علیه السلام) از این حرف ها بگذر؛ چون من توبه کرم توبه من به دست حضرت نوح انجام شد. در کشتی با او بودم او را به خاطر امت خود سرزنش کردم، تا جایی که نوح گریه کرد و مرا هم گریانید. از آن روز تاکنون بر توبه خدا هستم و پناه به خدا می برم از این که توبه خود را بشکنم و از جاهلان باشم.
بعد از آن، با حضرت ابراهیم(علیه السلام) بودم وقتی که او را به آتش انداختند و خداوند آتش را بر او سرد گردانید!
سپس با حضرت هود (علیه السلام) بودم. در مسجدی که مردم به او ایمان آوردند و زمانی که قوم خود را نفرین کرد او را سرزنش نمودم، تا ان جا که هود گریه کرد و مرا گریانید.
آن گاه با حضرت یوسف (علیه السلام) بودم وقتی که برادرانش بر او رشک بردند و او را در چاه انداختند، جلوتر به چاه رفته و او را گرفتم به آرامی در ته چاه گذاشتم. در زندان با او هم نشین بودم، تا این که او را از زندان آزاد کردند.
با حضرت صالح (علیه السلام) بودم، وقتی قوم خود را تفرین کرد او را نکوهش کردم.
از همراهان زمان حضرت موسی (علیه السلام) بودم بخشی از تورات را به من آمو خت و فرمود:
اگر حضرت عیسی (علیه السلام) را درک نمودی از طرف من به او سلام برسان، من هم وقتی حضرت عیسی را درک کردم از طرف موسی (علیه السلام) هم بخشی از انجیل را به من آموخت و فرمود:
از حضرت محمد (علیه السلام) را درک کردی از جانب من به ایشان سلام برسان. و اینک سلام عیسی(علیه السلام) را به شما میرسانم.
حضرت رسول(علیه السلام) فرمود: و بر عیسی روح الله و جمیع انبیای خدا و رسولان الهی، تا زمانی که آسمان ها و زمین برقرار است سلام و تحیت باد و بر تو هم ای «هام» سلام باد که سلام عیسی (علیه السلام) را به من رساندی.
«هام»گفت: یا رسول الله (علیه السلام) من همه کتاب های آسمانی را خوانده ام همگی بشارت آمدن تو را می دادند و انبیا همه به تو سلام رساندند و گفتند: تو از همه آنان برتر و بالاتری.
آن حضرت فرمود: حاجات خود را بخواه.
گفت: اولین حاجت من این است که خدا شما را برای امتتان باقی و سالم بدارد و امت تو ر اصلاح کند. اطاعت و فرمان برداری از خلیفه و وصی بعد از تو را نصیب آنان بگرداند؛ زیرا امتان پیش که نابود شدند به علت مخالفت با اوصیا بود. حاجت دیگر من این که قرآن را به من یاد دهی.
حضرت رسول (علیه السلام) به امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: یا علی! قرآن را به «هام» بیاموز و با او مدارا کن.
«هام» از جای خود بلند شد و گفت: یا رسول الله (علیه السلام)! این شخص کیست که می فرمایی قرآن را به من بیاموزد؟ (ما جمعیت جن مامور هستیم که به غیر پیامبر و وصی او از کسی اطاعت نکنیم.)
حضرت فرمود: شما در کتاب ها چه کسی را وصی آدم یافتید؟
گفت: شش پسر آدم را.
فرمود: چه کسی را وصی نوح یافتید؟
گفت: «سام» پسر نوح را.
فرمود: وصی هود چه کسی بود؟
گفت: «یوخا» پسرعموی هود- یا فانغ فرزند خود هود.
پرسید: وصی ابراهیم که بود؟
گفت: اسحاق فرزند او.
بعد پرسید: وصی موسی کدام است؟
گفت: یوشع بن نون.
فرمود: وصی عیسی کیست؟
گفت: شمعون پسر«حمون الصفا» پسر عموی مریم.
بعد از آن فرمود: در کتاب ها چه کسی را وصی محمد (علیه السلام) یافتید؟
«هام» گفت: درتورات نام او را «ایلیا» ذکر کرده.
حضرت فرمود: این همان «ایلیا» است که اسم او علی و وصی من می باشد.
«هام» عرض کرد: یا رسول الله! آیا اسم دیگری هم دارد؟
فرمود: بلی اوحیدر است.چرا این سوال را کردی؟
جواب داد چون در انجیل او را «هیدارا» یافتم.
فرمود: این همان است.
بعد از این سوال وجواب ها، حضرت علی (علیه السلام) چند سوره از قرآن به او آموخت.
«هام» گفت: یا علی! همین قدر کافی است.
فرمود: بلی چون کم قرآن زیاد است.
«هام» با حضرت رسول (علیه السلام) وداع کرد: و تا آن حضرت زنده بود، دیگر نیامد. وقتی که جنگ صفین شروع شد در «لیلة الهریر» پیش حضرت علی آمد.