غروب پنجشنبه تا غروب جمعه،پنجره دلتنگی ام را میگشایم ومظلومانه وپر بغض به غروب خیره میشوم
به همه نامها میخوانمت و به همه لهجه ها فریاد میزنم،کاش صدایم رابشنوی
چه هفته ها که تا اذان صبح بیدار ماندم تا شاید از کوچه دلم رد بشی
بی تو تنهایی ام از تنهایی گریه اش میگیرد
شب جمعه باشد و شب قدر، چه شبی است امشب،شبی ست که من بارها خدایم را دیدم وتغییرات تقدیرم را
غض راه سلام رابسته است،سکوت پر بغضم را به جای سلام پذیرا باش
آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدامش را به زبان آورم،کسی که نتواند حرفش را به زبان آورد یا سکوت میکند یا میگرید
راهی که من در پیش گرفته ام سکوت میکنم ومیگریم تا آرامم کند...سکوت پر فریادم را جز خدایم کسی نمیشنود
هر غروب پنجشنبه چشم هایم تر میشود،گوش هایم جز زمزمه مهدی چیزی نمیشنود
چقدر دلم میخواست گریه های امشبم در حرم مطهر رضا(ع)باشد
چقدر دلم میخواست دعای زیارت عاشورای من در کربلا باشد
چقدر دلم میخواست جوشن کبیر را در نجف زمزمه کنم
در دلم میخواست قرانی را به سر گذاشتم وزمزمه الهی العفو ، العفو ، العفو…
در مکه باشد
وقتی نماز شب رو شروع کردم به تقدیرم اندیشیدم،واینکه امشب میخوام تقدیرم را با ایمان خودم رقم بزنم اما وسط دعا و روضه اشک خردسالی که از بی رحمی دنیا رنج میبرد آرزوهایم را مختص کرد به بزرگ ترین آرزویم که آرزوی خیلی هاست که ظهور مهدی عج می باشد
شاید این خواسته من زیادی باشد،اما کاش حداقل در شب قدر در شب جمعه در جمکران بودم
مگر نه اینکه دلت از دنیا و بی رحمی روزگار پره
مگر نه اینکه اشک یتیمی،لبخند تلخ بیماران سرطانی داغونت می کنه
عدالت با علی(ع) رفته با مهدی(عج) میآید
کمی تامل کن بااینکه جمله ای بیش نیست اماخیلی حرفا دارد
پس دستانت را بیار بالا و دعای فرج را زمزمه کن
این خردسال چقدر تحمل دارد که زیر این همه فشار زندگی باشد،نمیدانم چرا شمعی که زینت بخش محفل پاکمان هست جلوی من هست و این خردسال چشمان پر از اشک خود را به شمع دوخته هست و علی(ع) و باب الحوایج را صدا میزند
نگاه پاک ومعصومش هدیه ای به من بخشید که شاید تو هر جای دنیا،خیلی ها مثل این خردسال باشندونتوانن مثل این فریاد بزنند و شاید مثل من سکوت برگزیدند هدیه ای زیبا که دل کسی را نشکنم که شاید علی(ع) و حسین (ع)و مهدی (عج) در ان جای داشته باشن
قلم ز.ق ترگل آرام آبی...
مورخ ۹۷/۷/۲۶