لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
در زندگی زخم هایی هست
این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد،چون اهمیتی ندارد که دیگران باور کنند یا نکنند،فقط می ترسم که فردا بمیرمو هنوز خودم را نشناخته باشم.
چشمانت را نمی فهمم
هیچ وقت ارتباط برقرار نکردمبا هنرهای مفهومی !با من سنتیبه زبان ساده ی نوازش؛با دستانت !حرف بزن ...
فقط خدا میداند بعضی حرف ها اگر به وقتش زده شود چه معجزه ها که نمیکند،
مثلا وسطِ خلوتِ شبانه یِ من و هندزفری ام پیام دهی " بیداری؟" و من تا خودِ صبح بیدارتر باشم...