لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
عزیزترین عزیز جان و دلم؛
هوای عاطفه دنیا ابری است،
دلم گرفتارتنگ غروب است؛
همواره به چشم هایم التماس می کنم که تا تورا ندیده،کم سو نشود؛
خودم راپیوسته به دامان خواهش دست هایم می اندازم
که روزی هزار بار نام تو رادر مرکز قلبم با خط درشت بنویسد.
همه روزه منّت زبانم را می کشم که همواره تورا زمزمه کند.
هیچ شاعری نیست که بتواند خوبی های تو را در غزل،جاودانه کند
یا عشق خودش را به تو،در قالب قصیده ای رسیده و ناب،
به بازار عاشقان روانه کنند.
ای محبوب روزهای آفتابین دنیا؛ ای معشوق همه ما؛
نیازما را ببین.
قلب های مجروح گنجشک های زمین،فریادرس زمان رامی طلبند وهمه آسمانی ها،
روی ماه تو راازدورمی بوسند.
پیراهن اندیشه من به یمن و برکت نام تو،سپید مانده است.
دلم هوای پریدن به کوی تورا دارد.
دست های انتظارم به آسمان رسیده.
شکوفه های انتظارما را بشکوفان ودر این دنیای پرطوفان،
ساحل دست های مهربانت را به ما برسان.
دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.
جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت
دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است
اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....." درست جمعه ها ،
وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای
که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود
با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که ** او خواهد آمد ** و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد
و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...