فراموش کردم
رتبه کلی: 1695


درباره من
مستانه.پیرایش (abcdz2 )    

دوستیم؟

منبع : http://deltarak.blogfa.com/post-609.aspx
درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۱۳ ساعت 13:38 بازدید کل: 435 بازدید امروز: 394
 

بدون هیچ توضیح اضافه، شنیدن این فایل صوتی بعد از مدتها برای من فوق العاده بود. امیدوارم شما هم دوست داشته باشید.

 -  دکلمه: مازیار مقدم (شازده)

با یه شکلات شروع شد

من یه شکلات گذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات گذاشت توی دستم

من بچه بودم ... اونم بچه بود

سرمو بالا کردم... سرشو بالا کرد

دید که منو می شناسه

خندیدم

گفت: «دوستیم؟»

گفتم: «دوست دوست»

گفت: «تا کجا؟» 

گفتم: «دوستی که تا نداره»

گفت: «تا مرگ؟» 

خندیدم و گفتم: «من که گفتم تا نداره»

گفت: «باشه تا پس از مرگ»

گفتم:«نه ... نه ... نه ... نه... گفتم که تا نداره»

گفت: «قبول! تا اون جا که همه دوباره زنده میشن، یعنی زندگی پس از مرگ. بازم با هم دوستیم. 

تا بهشت ... تا جهنم ... تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم؟»

خندیدم و گفتم: «تو براش تا هر کجا که دلت می خواد یه تا بذار! 

اصلأ یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا ... اما من اصلأ براش تا نمیذارم»

نگام کرد ... نگاش کردم

باور نمی کرد

می دونستم اون می خواست حتمأ دوستیمون تا داشته باشه... دوستیِ بدون تا رو نمی فهمید.

 

گفت: «بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم»

گفتم: «باشه ... تو بذار»

گفت: «شکلات .... هر بار که همدیگرو می بینیم یه شکلات مال تو... یکی مال من، باشه؟»

گفتم: «باشه»

هر بار یه شکلات میذاشتم تو دستش.. اونم یه شکلات تو دست من

باز همدیگرو نیگا می کردیم

یعنی که دوستیم .... دوستِ دوست

من تندی شکلاتمو باز می کردم ... میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مکیدم

می گفت: «شکمو! تو دوست شکمویی هستی»

و شکلاتشو میذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ

می گفتم: «بخورش!» 

می گفت: «تموم میشه... می خوام تموم نشه...  برای همیشه بمونه»

صندوقش پر از شکلات شده بود

هیچ کدومشو نمی خورد

من همشو خورده بودم

گفتم: «اگر یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرم ها، اون وقت چی کار می کنی؟»

گفت: «مواظبشون هستم»

می گفت «می خوام تا موقعی که دوست هستیم» 

و من شکلات را می گذاشتم توی دهانم و می گفتم :«نه ... نه ... تا نداره. دوستی که تا نداره»

یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده

او بزرگ شده ... منم بزرگ شدم

من همه شکلاتاموخوردم.

اون همه شکلاتارونگه داشته

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه

می خواد بره ... بره اون دور دوا

میگه: «میرم، اما زود برمی گردم»

من می دونم میره و بر نمیگرده

یادش رفت به من شکلات بده

من یادم نرفت

یه شکلات گذاشتم کف دستش

گفتم: «این برای خوردن» 

یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش: «اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت»

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش

هر دو تا رو خورد

خندیدم ... می دونستم دوستی من «تا» نداره ... می دونستم دوستی اون «تا» داره... مثل همیشه

خوب شد همه شکلاتامو خوردم 

اما اون هیچ کدومشونو نخورد

حالا با یه صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟؟

 

 

این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۱۰/۱۷ - ۱۲:۰۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)