دیشب رفیقمو دیدم:
گفتم چرا اینقد داغون شدی....
لبخند زد
گفتم یه رول بکشیم؟
سرشو تکون داد...
کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شده ؟
سه کام سنگین کشید ، آروم زیره لب گفت بد شکستم...
گفتم رفیق ، تو اینجوری نبودی کی اینقدر داغونت کرده ؟
یکی اومد تو زندگیم همه چیزم شد
وقتی باهام بود دیدم رفته با عشقه قبلیش
من و به خاطرش گذاشت کنار
عکسشونو دیدم میخندیدن کنار هم
حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی کنم. رفت
چشام سرخ شد
صدام لرزید
گفتم مشتی واسش آرزو خوشبختی کن ، شاید قسمت هم نبودین.
یه لبخند بهم زد ، گفت یه رول دیگه بچاق بکشیم....
گفتم پسر ، تو مگه همون بچه مثبته نبودی که سرش تو کارو زندگیه خودش بود
آخه باهات چیکار کردن....؟!؟
چشاش پر اشک شد ،گفت بودم ، دیگه نیستم
فقط اینجوری میتونم کمتر بهش فکر کنم...
اشک از چشام سرازیر شد یکم نگاش کردم بهش گفتم ، تو چقدر شبیه منی...
به خودم که اومدم دیدم جلو آینه واستادم ، دارم با خودم حرف میزنم...
دل نوشت :
شاید روزی بی خبر دیگر پست نگذارم...
دلم می خواهد ترانه خداحافظی رابنویسم...
روی دیوار همین مجازی
ولی
واژهها فرار می کنند
دلم طاقـت نمی آورد
اشکها امان نمی دهند
نمی دانم ،شاید من هم روزی
بی خداحافظی بروم از این
صفحه ی مجازی...