یک روز سرد سرد
رنگ غروب و درد
با این همه بدی
از ذهن خود مرا،آرام خط زدی
خطی به رنگ درد،
زنجیرهای سرد
با هر چه بود و نیست
آرام خط زدی
با واژه ای بلند، فریاد می زنی
دیر آمدی برو
با هر چه بود و نیست
مردود می شوم
آرام می روم
تا انتهای درد، تا انتهای زجر
اینجا نبودنم اینجا کنار تو
چیزی نمی شود
خط می زنی من را
چون مشق ناتمام
افسوس های سرد
فریادهای درد
من فصل آخرم
پایان یک غزل
مفهوم یک عبور
پایان یک حضور