تقدیم به آنان که اهل دل اند
به نام خدا
پائیز
فقیری ژنده پوش و ژرف سیما
به چشمی کور و قلبی سخت بینا
.
گذر می کرد لنگان از مسیری
تمام توشه اش چوب و حصیری
.
صدای باد بود و خش خش برگ
صدای پیرمردی در پی مرگ
.
که نجوائی ملال انگیز میخواند
ز دنیائی همه ناچیز می خواند
.
ز دارائی ی در اوج نداری
ز سرمستی ی در اوج خماری
.
ز بد عهدی ی این چرخ ستمکار
ز منصوران ناحق بر سر دار
.
ز صوت سوزناکش باد می خفت
همی می رفت و با هر برگ می گفت
.
چه شد، روزی در اوج و سبز بودید
خزان آمد کنون بی تار و پودید
.
جمال سبزتان امروز زرد است
بهای سایه تان امروز درد است
.
در این دنیا به نیکان، نیک کی شد
خزان باید جهان را تا به دی شد
.
من و ما جمله روزی زرد گردیم
چو ویران با خوشی یا درد گردیم
.
کسی کو جاودان غیر از خداوند
چرا زابلیس عمری در غم و بند الف ابلیس ساکن است
.
من آخر چون شما پائیز بینم
سبویم را ز می لبریز بینم
.
چنین باشد جهان را حکم و تدبیر
حبیب ار زود میری یا کمی دیر
........................................